گر چه با يادش، همه شب، تا سحر گاهان نيلي فام،
بيدارم؛
گاهگاهي نيز،
وقتي چشم بر هم مي گذارم،
خواب هاي روشني دارم،
عين هشياري !
آنچنان روشن كه من در خواب،
دم به دم با خويش مي گويم كه :
بيداريست ، بيداريست، بيداري !
اينك، اما در سحر گاهي، چنين از روشني سرشار،
پيش چشم اين همه بيدار،...