شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هس.
میگن عروس رفته تواتاق لباسهاشو عوض کنه هرچی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده.
داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی وناراحتی دیوونه می شه.
مامان بابای دختره پشت درداد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جانسالمی ؟؟؟
آخرش داماد طاقت نمیاره...