:biggrin: باید رژیم بگیری لاغر شی چون هرچی حجمت بیشتر باشه دی اکسید کربنی ک تولید میکنی بیشتر میشه و بیشتر جذبشون میکنی[IMG]
در ثانی(اصا نمیدونم درسته در ثانی یا نه) تو برگزیده شدی[IMG] به خودت ببال[IMG]
ن به خونت کار نداره ب رطوبت بدنت و مواد شیمیایی عرق بدن و اینا کار داره[IMG]
افرین همینه چون یه بار بپسنده و نیش بزنه یادش میمونه سری بعدی تست نمیگره دیگه همینجور میزنه[IMG]
کلاس زیست شناسی راه انداختم نصفه شبی:biggrin:
خوب شما اشتباه جواب دادین و سوخدین : دی
باید با ش تموم میشد شعرتون
ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم
تو کعبهای هر جا روم قصد مقامت می کنم
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم
اگه فردا نیومدی یا امشی اثر گذاشده یا خونت تموم شده از حجوم جانوران وحشی[IMG]خخخخ دور از جون البته [IMG]
ملخ؟؟؟؟؟ نگووووو به تهرانم رسیدن گریههه جیغغغغغ
:biggrin::biggrin::biggrin: میگنجد بگو[IMG]
عاره خودم میشنوم صدامو یا وسطش خنده هامو[IMG]
پشه اومده[IMG]چ زود [IMG] هرچی دست و پا بزنی بیشتر جری میشن[IMG]محلشون نده[IMG]
تهران یه چن وقت پر پروانه شده بود خیلی اتفاق قشنگی بود[IMG] سالای قبل این همه نبودن[IMG]دیگه رفدن ولی[IMG] خیلی کم شدن[IMG]
در کنارم قلب عاشق شعله می زد
در شرار آتش دردی نهان
نغمه ی من
همچو آواری نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دل های خسته
پیش رویم :
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر :
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام :
منزلگه اندوه و درد و بد گمانی
کاش چون پاییز بودم
نغمه یخ و آتشو اصلا نخوندم [IMG]کتاب تخیلی دوس ندارم[IMG] ولی ناطور دشتو دقیقا تا همینجا ک نوشتم خوندم خخخخخخ بابام خوابه تو باید جاشو پر کنی به کتاب خوندنم گوش بدی:D
نه بابا همیشه بلند بلند بخونم آسایشو بگیرم ازشون ک میذارنم پشت در :Dگاهیبی
ولی من دوسش دارم رنگی رنگیه[IMG]
ناطور دشت فصل 3 ص 28 پاراگراف اول :D
(((داخل صندلی سرخوردم و ب آکلی نگا کردم, از سفر نیویورک خیلی احساس خستگی میکردم به همین خاطر شروع ب خمیازه کشیدن و بعد یه کم شروع به مسخره بازی کردم . بعضی وقت ها برای اینکه خیلی خسته و کسل هستم مسخره بازی در می آورم . لبه کلاه شکارم را به جلو چرخاندم بعد...
مجموعه رمان نغمه یخ و آتش و شروع کن [IMG] من ک واسه خودم میرم تو حال بلند بلند کتاب میخونم بابام بشنوه در واقع دو راه داره یا بشنوه یا یه جورابی دسمالی چیزی بذاره تو دهنم صدام در نیاد[IMG]چرا راه سومی هم هس میتونه تو گوشاش پنبه بذاره[IMG] ولی بچه خوبیه و گوش میده[IMG]
دلم خواس[IMG] پیج به این...
تا حالا شده یه چیزی رو هرچی بیشتر بری جلو بیشتر شیفته بشی نمیدونم اصا حس کنی داری غرق میشی ولی این غرق شدنو دوس داشته باشی
یا اصا جوراب ک میپوشی بعد یه مدت درش میاری جاشو میخاری یه حس عجیبیه قابل توصیف نیس دقیقا همون حس :Dهمچین حسی دارم کتاب ک میخونم :D
عزیزمم این عکس چقد شبیه یه دختریه ک من میشناسم. عکسو ک دیدم یه لحظه همین طور ماتم برد خخ ولی اون چشاش آبی نیست قهوه ایه . تصادف قشنگی بود : ))))
برای اینکه اسپم نشه : دی :
مولانا خودش را "خاموش" می نامید؛یعنی ساکت
هیچ به این موضوع اندیشیده ای که شاعری، آن هم شاعری که آوازه اش عالمگیر شده
انسانی که کار و بارش، هستی اش، چیستی اش، حتی هوایی که تنفس می کند، چیزی نیست جز کلمه ها
و امضایش را پای بیش از پنجاه هزار بیت پرمعنا گذاشته
چطور می شود که خودش را "خاموش"...