نتایح جستجو

  1. یاکاموز

    سلام بهناز جان می تونی کمکم کنی که چطور می تونم لینک مسابقه رو تو صفحه ی دوستام قرار بدم؟؟؟؟هر...

    سلام بهناز جان می تونی کمکم کنی که چطور می تونم لینک مسابقه رو تو صفحه ی دوستام قرار بدم؟؟؟؟هر کاری می کنم لینکی که می زارم کار نمی کنه
  2. یاکاموز

    سلام الی جون من تو مسابقه ی بهترین آواتار شرکت کردم ممنون میشم اگه یه سری بزنی و اگه از آواتارم...

    سلام الی جون من تو مسابقه ی بهترین آواتار شرکت کردم ممنون میشم اگه یه سری بزنی و اگه از آواتارم خوشت اومد بهم رای بدی http://http://www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=108002
  3. یاکاموز

    سلام فریبا جان عزیزم خوشحال می شم اگه تو نظر سنجی بهترین آواتار شرکت کنی.منتظرتمااااااااا...

    سلام فریبا جان عزیزم خوشحال می شم اگه تو نظر سنجی بهترین آواتار شرکت کنی.منتظرتمااااااااا بهترین آواتار را چه کسی دارد؟http://http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?p=1080690#post1080690
  4. یاکاموز

    رمان غزال

    طاقت شنیدن بقیه ی حرفهایش را نداشتم و برای همین تلفن را قطع کردم و شروع کردم به گریه کردن سرم روی میز بود که ساناز هم آمد و گفت:غزال با سپهر حرف می زدی آره،چی می گفت که این طور گریه می کنی. -تا میام همه چیزو فراموش کنم با حرفهاش آتیش به جونم می زنه. ساناز-تو که هنوز دوسش داری پس چرا ازش جدا...
  5. یاکاموز

    رمان غزال

    پیام-اسم اونا آلو جنگلیه الان میگم برات بیارن. چون عهد کرده بودم اشتباهات گذشته را تکرار نکنم سعی کردم در مقابل پیام نرمش نشان بدهم.وبا اخلاق و روحیه اش بیشتر آشنا بشوم تا دوباره شکست را تجربه نکنم. ولی در عوض پیام ،هر لحظه که طلا اسم سپهر را می آورد رنگ به رنگ می شد و گاهی اوقات هم جوابش را...
  6. یاکاموز

    رمان غزال

    -نمی دونم! شاید بیاد و دیدیش. چون خسته راه بودیم شب زودتر از همه با طلا در اتاق خودم که هنوز به همون صورت باقی بود خوابیدیم و صبح با صدای گنجشکان و نور آفتاب چشم باز کردم.بلند شدم تا بساط صبحانه را بچینم که با سروصدای من مامانم بیدار شد. مامان-سحر خیز شدی امروز،نکنه نتونستی راحت بخوابی؟ -اتفاقا...
  7. یاکاموز

    رمان غزال

    با یاد این اشعار،احساس می کردم صدای کف زدن همانند پتکی بر سرم کوبیده می شود.جسمم در میان جمع و روحم در میان آسمان مه گرفته سرگردان پرواز می کرد.تا وقتی که مهمان ها حضور داشتند سعی می کردم خودم را به نوعی سرگرم کرده و تظاهر به شادی کنم. حال سپهر از من وخیم تر بود.چون همانند جسم بی روح،ساکت و...
  8. یاکاموز

    رمان غزال

    مامان-طلا کبود شده،چند بار سرفه کرد و بعد کبود شد. نفس طلا به سختی بالا می آمد،فورا ماسک اکسیژن را که ساعتی پیش برداشته بودم دوباره جلوی دهانش قرار دادم و درجه اش را هم زیاد کردم.دقایقی طول کشید تا توانست به حالت عادی نفس بکشد که هر ثانیه اش به اندازه یک قرن برایم گذشت.از ناراحتی شقیقه هایم به...
  9. یاکاموز

    رمان غزال

    سپهر خندید و جواب داد:پس زنگ زده بود تا برای بهم خوردن نامزدیت دلداریت بده. با اخم گفتم:نخیر زنگ زده بود حال طلا رو بپرسه،در ضمن برام زیاد مهم نیست چون سلامتی طلا مهم تر از هر کس و هر چیزیه.ببینم نکنه تو به طلا یاد داده بودی که بره لب دریا؟ سپهر-مگه عقلمو از دست داده بودم که دوتا طفل معصوم رو...
  10. یاکاموز

    رمان غزال

    فورا روسری برداشتمو بدون پالتو بیرون دویدم،خدا می داند خودم را با چه سرعتی به ساحل رساندم چون دریا طوفانی بود و می ترسیدم طعمه دریا شده باشند. وقتی دیدم بی خیال به طرف آب می دوند و بر میگردند نفس راحتی کشیدم و صدایشان کردم.هر دو مثل موش آب کشیده خنده کنان به طرفم دویدند به عقب که برگشتم دیدم همه...
  11. یاکاموز

    رمان غزال

    از پشتم بلند شد و سپس گفت:مرض گرفته دیروز اونقدر اوضاع قمر در عقرب بود که یادم رفت بگم،بلا گرفته خیلی جیگر شدی. -بله این جیگر گفتنای تو کار دستم داد و دیدی هم که چه خاکی تو سرم شد. بهناز-من که خاکی نمی بینم،حالا هم پاشو که آقای احتشام تلفن کرده بود و کارت داشت. بلند شدم و اول دوش گرفتم،سپس به...
  12. یاکاموز

    رمان *كسي پشت سرم آب نريخت*

    نه تورو خدا آخه اگه آخرشو بگید که دیگه مزش میره..........لطفا نگییییییییییییییییید:child:
  13. یاکاموز

    رمان غزال

    سپهر-غزال؟ -بله! سپهر-بیا دوباره زندگیمونو از نو بسازیم.آخه زندگی من بدون تو سرد و بی روحه،یه بار منو از منجلاب فساد و تباهی نجات دادی.بیا و خانمی کن و یه بار دیگه به زندگیم گرمی و روح بده.باور کن به جان عزیزت من هنوز هم دوستت دارم.نمی دونی این چند سال بدونه تو چی کشیدم،بهت گفته بودم که اگه بری...
  14. یاکاموز

    رمان غزال

    سرم را تکان دادم.در حالی که قلبم به شدت می تپید بابا پرسید:طلا دختر خودته؟ چون بابا به روح پدر بزرگ عزیزم قسم داده بود نمی دانستم چه جوابی باید بدهم،نگاهی به عمو کردم و سرم را پایین انداختم. مامان-آخه چه کسی به یه آدم غریبه دل می بنده و این همه علاقه نشون میده.مگه اینکه شخص نسبت نزدیکی داشته...
  15. یاکاموز

    رمان غزال

    خدا نکنه بابا چشم می زارم با هم لب دریا رفتیم،دریا هم مثل من به خشم آمده بود و دیوانه وار خودش را به صخره ها می کوبید.خدایا عجب شب غم انگیزی بود،صدای رعد و برق با امواج دریا در هم آمیخته بود.دقایقی در سکوت قدم زدیم تا اینکه فرید سکوت آزار دهنده رو شکست و گفت:این سپهر دیوونه،یه سنگی تو چاه...
  16. یاکاموز

    رمان عشق ماندگار

    :gol::gol::gol::heart::heart::heart:پایان:heart::heart::heart::gol::gol::gol:
  17. یاکاموز

    رمان عشق ماندگار

    فصل بیست و نهم (آخر) ساشا را به سولماز سپردیم و با سایه رفتیم برای تولد سوگل هدیه ای بگیریم.وارد جواهر فروشی شدیم و بالاخره پلاکی به همراه دو انگشتر که به وسیله زنجیر ظریفی به هم متصل شده بودند را انتخاب کردیم ،داشتم چک می نوشتم که چشمم به انگشتری افتاد .انگشتر را به طرفش گرفتم و گفتم: - می...
  18. یاکاموز

    رمان عشق ماندگار

    فصل بیست و هشتم-3 اردلان برای ساشا جشن تولد مفصلی گرفت و از کل فامیل دعوت کرد.شب هنگامی که به خانه آمد بسته بزرگی در دستش بود. به طرفش رفتم و گفتم: - اردلان هدیه ات رو بذار زمین روی میز کنار هدیه سولماز. - این مال ساشا نیست،مال مامانی ساشاست بیا بگیر عزیزم. - مرسی چرا زحمت کشیدی. و جعبه...
  19. یاکاموز

    رمان غزال

    بعد از رفتن سپهر به خواست پیام به حیاط رفتیم.پیام با ذوق و شوق درباره ی آینده حرف میزد.فقط به حرفهایش گوش میدادم و گهگاهی هم بزور لبخند می زدم تا مبادا به درون آشفته ام پی ببرد،ولی لازم به پنهان کردن نبود،چون ساعتی نگذشته بود که پیام پرسید:غزالاحساس میکنم خیلی ناراحتی،می تونم علتش رو بدونم...
  20. یاکاموز

    رمان غزال

    -چرا خیلیم دلشون بخواد،پسر به این خوبی و با کمالات از کجا می تونن پیدا کنن،خودتو دست کم نگیر.تازه خوشبختی به پول و ثروت نیست. سهیل-با دومی موافقم. بعد از سلام و احوال پرسی به داخل رفتیم.آرزو و بچه هایش و خاطره و جناب احتشام که روی ویلچر نشسته بود بگرمی تحویلم گرفتند.آثار جور و ستم روزگار در چهره...
بالا