به غروب می اندیشم وقتی تو نباشی
و به مرگ وقتی من نیستم.
حالا سالهاست که جای عشق خالیست
و من روبروی پنجره ام
و قدمهای عابران خسته را می شمارم
و باز می دانم که صدای پای تو را نخواهم شنید.
و هرم نفست را
وقتی که می بوسید یم
حس نخواهم کرد.
و باز می دانم
تنها پژواک صدای تو در ذهنم
یاد گاری از سالها ی...