یکی بود، یکی نبود؛ غیر از خدا هیچکس نبود.
روزی روزگاری یک پادشاه رعیتپروری در ولایت غربت حکومت میکرد که در دوره پادشاهیاش گرگ و آهو و باز و تیهو در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند.
از قضای روزگار، یک اوضاع بدی از برای ولایت غربت پیش آمد و از آن به بعد، حال و روز مردم روزبهروز بدتر...