شنبه: همون لحظه که وارد دانشگاه شدم منوجه نگاه سنگینش شدم.هر جا که می رفتم اونو می دیدم. یکبار که از جلوی هم در اومدیم نزدیک بود به هم بخوریم صداشو نازک کرد و گفت:? ببخشید? من که می دونستم منظورش چی بود. تازه ساعت ?:?? هم که داشتم برد را می خوندم آمد و پشت سرم شروع به خوندن بُرد کرد. آره دقیقآ...