«سنگ پشت سر سنگ. قدم پشت قدم…آه که باز دهان باز می کنند زخم های پاهایم… گلویم می سوزد. آب...آب... فقط یه جرعه!
خاک ها بدست ساییدن! چنگ بر زلف های تیره این عروس نامهربان! همین جاست، درست پشت همین شوره زار، پشت همین سنگواره!…باید دست هایم را دراز کنم…کمی بیشتر، فقط کمی بیشتر! پشت آن درخت ها زندگی...