بی سبب و بی مایه. قطره به قطره، قدم به قدم. به سوی آتش! به سوی آتش!
مجالی نیست مگر دمی که می آید و می رود و کانهو اسبی که می داند در انتها لاشه اش خوراک سگان خواهد شد،در انتظار! لیک گریزی نیست از آنچه پیش روست، چه زندگی صرفا در صرف هستن معنی می یابد، نه بودن و شدن! و دروازه های دوزخ بازند و چشم...