يك خاطره تلخ ديگه :
عيد 89
رفته بوديم بازار واس خريد عيد
داخل يك كفش فروشي شدم ، خسته بوديم روي صندلي نشسته بودم
همينجور بي دليل خيرا شده بودم به :
يك مرد تقريبا 48-50 ساله كه مغلوم بود وضعيت اقتصاديش خوب نبود ، يكي از پاهاش هم فلج بود و با زور با عصا 20 سانت 20 سانت جا به جا ميشد ؛ با...