تائید میشود...
.
.
.
.
من یه جورایی بچه های آقای محمد خانی رو میشناختم علی و عرفان... همون موقع که مادرشون کشته شد، و اونها رو بردند قطر، عرفان پسر کوچکش،شاگرد مامانم میشد...
نمیدونید این بچه ی 7-8 ساله چه میکشید از درد بی مادری....
من هر وقت میدیدمش، دلم واسش کباب میشد، غم همیشه توی چشمهاش موج...