اي كارواني را مسافر نام كرده
ما را پرستوي مهاجر نام كرده
داني كه مرغان مهاجر نقشبندند
در غربت ار آزاد، اگر ني در كمندند
داني كه مردان مسافر كم شكيب اند
گر در زمين گر آسمان هر جا غريب اند
داني غريبان را دماغ رنگ و بو نيست
در سينه هاي تنگشان ذوقي جز او نيست
داني كه در غربت سخن ها عاشقانه است...