نتایح جستجو

منتظر، به چشم های تو نگاه می كنم! و تو سكوت می كنی... و من برای تو دست تكان می دهم مدام تا بخاطرت بیاورم كه من هنوز هم كنار تو نشسته ام... ولی... تو به سوی دیگری نگاه می كنی!!! ... آه خاطرم نبود؛ همیشه من... همان " یكی نبود " قصه ام!!!!!!!

به جستجوی تو بر درگاه کوه می گریم ، در آستانه ی دریا و علف به جستجوی تو در معبر بادها می گریم، در چار راه فصول، در چار چوب شکسته پنجره ای که آسمان ابر آلوده را قابی کهنه می گیرد. به انتظار تصویر تو این دفتر خالی تا چند ورق خواهد خورد؟ جریان باد را پذیرفتن و عشق را که خواهر مرگ...

عشق گاهی هم خجالت می کشد دستمال تر به پیشانی عالم می کشد عشق گاهی ناقه ی اندیشه ها را پی کند هفت منزل را تا رسیدن بی صبوری طی کند عشق گاهی هم نجاتت می دهد سیب در دستی و صاحبخانه راهت می دهد عشق گاهی در عصا پنهان شود گاه بر آتش گلستان می شود عشق گاه رود را خواهد شکافت فتنه ی نمرودیان زو رنگ...

سلام.مرسی گلم

سلام گلم خواهش میکنم ممنون.توخوبی؟سلامتی.میکذره.توجه خبر؟

خواهش میکنم مال منم دیر باز میشه

شکرخدا خوبم

وقتی کاری انجام نمی شه، حتما خیری توش هست وقتی مشکل پیش بیاد ، حتما حکمتی داره وقتی تو زندگیت ، زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری وقتی بیمار می شی ، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده وقتی دیگران بهت بدی می کنند ، حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودتو نشون بدی وقتی اتفاق بد یا...

سلام حدیث جون .خوبی؟جه خبر؟

حرمت اعتبار خود را هرگز در میدان مقایسه ی خویش با دیگران مشکن که ما هر یک یگانه ایم موجودی بی نظیر و بی تشابه و آرمانهای خویش را به مقیاس معیارهای دیگران بنیاد مکن تنها تو می دانی که "بهترین" در زندگانیت چگونه معنا می شود ؟ از کنار آنچه با قلب تو نزدیک است آسان مگذر بر آن ها چنگ درانداز، آن چنان...

به مادرم گفتم آخر این خدا کیست؟که هم در خانه ی ما هست و هم نیستتو گفتی مهربان تر از خدا نیست دمی از بندگان خود جدا نیست چرا هرگز نمی آید به خوابمچرا هرگز نمی گوید جوابمنماز صبحگاهت را شنیدمتو را دیدم ، خدایت را ندیدمبه من آهسته مادر گفت فرزندخدا را در دل خود جوی یک چندخدا در رنگ بوی گل نهان...

فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی می کرد.روزی مردی نزد او آمد و درحضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن. فرعون یک روز از او فرصت گرفت.شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد...

روزی شیری در دره ای خوابیده بود و یک لاشه گوسفند هم جلویش بود که نصف آن را خورده بود و نصف دیگرش مانده بود.روباهی از دور داشت می آمد که از لاشه بخورد!شیر خودش را به خواب زد و پیش خودش گفت حالا که من خوردم و سیر شدم بگذار او هم بیاید و بخورد!روباه برای اینکه مطمئن بشود او خواب است یک روده برداشت...

درخلال یک نبرد بزرگ فرمانده قصدحمله به نیروی عظیمی ازدشمن راداشت.فرمانده به پیروزی نیروهایش اطمینان کامل داشت.ولی سربازان هنوز می ترسیدند.فرمانده سربازان راجمع کرد وسکه ای را ازجیب خود بیرون آورد و رو به آن ها کرد و گفت سکه رابالامی اندازم اگر رو بیاید پیروز می شویم و اگر پشت بیاید شکست می...

سلام مممنون شما خوبی؟ خواهش میکنم جای شما سبز

خواهش میکنم

استاد سر کلاس گفت کسی خدا رو دیده؟ همه گفتند : . . . نه . . . ! استاد گفت کسی صدای خدا را شنیده ؟ همه گفتند : . . . نه . . . ! استاد گفت کسی خدا را لمس کرده؟ همه گفتند : . . . نه . . . ! استاد گفت پس خدا وجود ندارد یکی از دانشجویان بلند شد و گفت : کسی عقل استاد را دیده ؟ همه گفتند : . . ...

خواهش میکنم

استاد سر کلاس گفت کسی خدا رو دیده؟ همه گفتند : . . . نه . . . ! استاد گفت کسی صدای خدا را شنیده ؟ همه گفتند : . . . نه . . . ! استاد گفت کسی خدا را لمس کرده؟ همه گفتند : . . . نه . . . ! استاد گفت پس خدا وجود ندارد یکی از دانشجویان بلند شد و گفت : کسی عقل استاد را دیده ؟ همه گفتند : . . ...

استاد سر کلاس گفت کسی خدا رو دیده؟ همه گفتند : . . . نه . . . ! استاد گفت کسی صدای خدا را شنیده ؟ همه گفتند : . . . نه . . . ! استاد گفت کسی خدا را لمس کرده؟ همه گفتند : . . . نه . . . ! استاد گفت پس خدا وجود ندارد یکی از دانشجویان بلند شد و گفت : کسی عقل استاد را دیده ؟ همه گفتند : . . ...