سر انجام با دیدن نگاه تو آرام می شوم چو آهوی گریخته ای رام می شوم باور نمی کنی ؟ ای همه هستیم که من دارم به جرم عشق تو بدنام می شوم من بی تو پای چوبه ی دار غریبی ام روزی هزار مرتبه اعدام می شوم با چشم های خویش مرا آرام می کنی باور نمی کنم که چنین خام می شوم گفتی که تو هرگز عاشق خوبی نمی شوی گفتم...
عشق شيرينش مرا فرهاد كرد او بيامد مرغ دل را از قفس آزاد كرد او بشد ليلا و ما مجنون روي ماه او قلب ويران مرا آباد كرد نام شيرينش تمام تلخي عمرم زدود قبل از او دنيا برايم اين چنين زيبا نبود بعد از او هم زندگي هست وليكن تلخ تلخ بعد از او اين زندگي ديگر چه سود
خدایا!انتظار زیادی نیست.به خدایی خودت قسم که انتظار زیادی نیست.من از تو هیچ نمیخواهم،خدایا فقط اجازه نده که هرگز این جمله را بشنوم،من نمیتوانم،نمیتوانم. خدایا تنها تو میدانی که در دل کوچک آسمانت چه میگذرد.تنها تو هر شب به درددلهای ناتمامم گوش سپرده ای.تنها تو در دل تاریک شب ستاره های اشکم را...
دفتر عشق برای تو می نویسم که عاشقانه میخوانی درد دلم را.... برای تو مینویسم ، برای تو که میدانم عاشقی یا در غم عشقت نشسته ای. مینویسم تا بخوانی ، من با یک دنیا احساس نوشته ام ، تو نیز با چشمان خیست بخوان.... برای تو می نویسم که عاشقانه دفتر عشق را ورق میزنی و آنچه که برای دلها مینویسم ، با یک...
من آن پری غزل خوان شهر دل هستم به چشم های بی نهایت مهربان تو دل بستم دیریست از این فاصله ها خستم پر گشودم و از هوای آرزو رَستم با خیال نیلوفری نگاه تو مستم چه عاشقانه مستم... من هنوز هستم... من هنوز هستم...! هنگامی كه آوازه ی كوچت بی محابا در دل شب می پيچد سكوت……. داغی است بر زبان سايه ها باز هم...
خدایم! اگر از آن سو به تو روی می آورم که مرا از وجود جهنم نجات دهی از شعله های آن مرا رهایی دهی، همان بهتر که در آن شعله ها مرا بسوزانی و اگر از آن سو به تو روی می آورم که مرا به بهشت فراخوانی و در آن جای دهی ؛ درهای بهشت را برویم بسته نگهدار ، ولی اگر برای خاطر تو به سویت می آیم خدایم! مرا از...
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی، و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد، و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد، و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی. برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی، از جمله دوستان...
رفتی و من هستم همان دیوانه ی دیروز همان مردی که می دیدی ولی هرگز نفهمیدی گاهی باید جدایی را پذیرفت و دم نزد گاهی تنهایی تنها ترین چیزی است که انسان می خواهد تنها خواهم ماند مانند هر روز های دیروزم فاصله تنها چیزی بود که من فهمیدم و هر بار دور تر از قبل من مسافری بیش نبودم و زمان رفتن خیلی نزدیک...
من از دلواپسی های غریب زندگی دلواپسی دارم و کس باور نمی دارد که من تنهاترین تنهای این تنهاترین شهرم تنم بوی علفهای غروب جمعه را دارد دلم می خواهد از تنهاترین شهر خدا یک قصه بنویسم و یا یک تابلوی ساده..... که قسمت را در آن آبی کنم حرف دلم را سبز و این نقاشی دنیای تنهایی بماند یادگارخستگی هایم و...
تو به آخر می رسه سراب قصه های من با توئه که شیرین می شه کابوس غصه های من با توئه که جون می گیرم واسه دوباره زندگی اما وقتی نیستی پیشم جون می کنم به سادگی
ابرها مثل من در کوچه پس کوچه های شهر سرگردانند!
باران میبارد و من غرق در زیر قطره های بارانم ،
دستهایم را بر روی گونه ام گذاشته ام تا کسی نفهمد که گریانم!
با دلهره از کوچه ها میگذرم ، نمیخواهم کسی بفهمد که در جستجوی یارم!
چه آرام میبارد باران بر تن نا آرامم ،
چه زیبا میریزد اشکهایم همراه...
دلم میخواست ميدانستي شبها...
تنها ستاره اي را كه به نامت زده ام...
به چشمانم سنجاق ميكنم...
تا يادم نرود در روي زمين كسي هست...
كه سبزي لحظه هايش .... آرزوي من است !
دلم میخواست می دانستی...
که شادی ات... دنيای من است...
و اندوهت... ويرانی لحظه هايم!
که چگونه در خنده هايت به اوج...
يكي هست تو قلبم كه هر شب واسه اون مي نويسم
اون خوابه
نمیخوام
بدونه
واسه اونه که قلب من اینهمه بیتابه
یه کاغذ
یه خودکار
دوباره شده همدم این دل دیونه
یه نامه
که خیسه
پر از اشک و باز کسی اون و نمیخونه
یه روز همین جا توی اتاقم
یدفعه گفت داره میره
چیزی نگفتم اخه نخواستم دلشو غصه بگیره
گریه میکردم درو...