مرا پرسي كه چونی؟ چونم ای دوست
جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست
حديث عاشقي بر من رها كن
تو ليلی شو، كه من مجنونم ای دوست
به فريادم ز تو هر روز، فرياد
از اين فرياد روز افزونم ای دوست
شنيدم عاشقان را مینوازی
مگر من زان ميان بيرونم ای دوست
نگفتی گر بيفتی گيرمت دست؟
ازين افتاده تر که اکنونم ای...