نتایح جستجو

  1. nazanin.990

    گفتگوهای تنهایی

    این روزها حالم عجیب خراب است کسی از حال خرابم خبر ندارد می دانی که ... کمی مغرورم ... دردهایم را از همه پنهان می کنم اشک هایم اجازه ی چکیدن ندارند گلویم اجازه ی هق هق را ندارد هر روز با لبخند بیدار می شوم هر شب با اشک های محبوس در چشمانم می خوابم کسی از حال خرابم خبر ندارد ...
  2. nazanin.990

    آدم هایی هستند در زندگیتان؛ نمی گویم خوبند یا بد ... چگالى وجودشان بالاست ... افکار حرف زدن...

    آدم هایی هستند در زندگیتان؛ نمی گویم خوبند یا بد ... چگالى وجودشان بالاست ... افکار حرف زدن رفتار محبت داشتنشان و هر جزئى از وجودشان امضادار است یادت نمی رود هستن هایشان را. بس که حضورشان پررنگ است. رد پا حک می کنند اینها روى دل و جانت. بس که بلدند باشند ... این آدم ها را باید قدر بدانى ...
  3. nazanin.990

    زنــــدگی را ورق بزن...!! هر فصلــش را خـــوب بخوان... با بــــهار برقص... با تـــابستان...

    زنــــدگی را ورق بزن...!! هر فصلــش را خـــوب بخوان... با بــــهار برقص... با تـــابستان بچرخ... در پـــاییزش عاشقانه قدم بزن... با زمستــــانش بنشین و چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش... زنـــدگی را باید زنـــدگی کرد، آنطور که دلت می گوید... مبادا زنـــدگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری!!!!
  4. nazanin.990

    گفتگوهای تنهایی

    می روی ﻭ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﻲ ﺑﺎﺭﺩ ﺑﻲ ﺍٓﻧﻜﻪ ﺣﺘﻲ ﻳﻚ ﻭﺟﺐ ﺍﺯ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﺧﻴﺲ ﺷﻮﺩ! ﻭ ﺍﻳﻦ ﺍٓﻏﺎﺯ ﺷﺎﻋﺮﺍﻧﮕﻲ ﺯﻧﻲ ست ﻛﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﺶ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﻳﺶ آﺏ ﻣﻲ ﺧﻮﺭﺩ ...
  5. nazanin.990

    [IMG]

    [IMG]
  6. nazanin.990

    [IMG]

    [IMG]
  7. nazanin.990

    شبتون بخیر:smile:

    شبتون بخیر:smile:
  8. nazanin.990

    لابلای تمامِ دلتنگی ها ... لابلای تمامِ نفس تنگی ها ... لبخند میزنم بی هیچ منّتی ... من این...

    لابلای تمامِ دلتنگی ها ... لابلای تمامِ نفس تنگی ها ... لبخند میزنم بی هیچ منّتی ... من این روزها دیگر خوب میدانم ... آدمها شبیه آنچه میگویند نیستند ... من این روزها خوب میفهمم ... باید چشمهایم را ببندم ... و فقط تصوّرش کنم ... دنیای زیبا را ... ♥ــ♥ــ
  9. nazanin.990

    فقط دشمن ها هستند که همیشه حرف هم را بی هیچ کم و کاستی می فهمند. اغلب هم لبخندی چاشنی گفت و...

    فقط دشمن ها هستند که همیشه حرف هم را بی هیچ کم و کاستی می فهمند. اغلب هم لبخندی چاشنی گفت و گویشان است. دوستی همیشه با سوء تفاهم همراه است، عشق خیلی بیشتر.
  10. nazanin.990

    منم ازتون ممنونم..نوشته هاتون فوق العاده اند...:gol::gol:

    منم ازتون ممنونم..نوشته هاتون فوق العاده اند...:gol::gol:
  11. nazanin.990

    مذاکره با خاطرات، کارِ آسانی نیست. چطور می شود بین آنهایی که نفس نفس می زنند تا بازگو شوند و...

    مذاکره با خاطرات، کارِ آسانی نیست. چطور می شود بین آنهایی که نفس نفس می زنند تا بازگو شوند و آنهایی که تازه دارند پا می گیرند و آنهایی که هنوز هیچی نشده، چروک خورده اند و آنهایی که کلام، آسیابشان می کند و تنها گَردی ازشان باقی می ماند، انتخاب کرد؟
  12. nazanin.990

    به آن‌هایی که عاشق‌شان نیستم خیلی مدیونم. احساس آسودگی خاطر می‌کنم وقتی می‌بینم کسِ دیگری به...

    به آن‌هایی که عاشق‌شان نیستم خیلی مدیونم. احساس آسودگی خاطر می‌کنم وقتی می‌بینم کسِ دیگری به آن‌ها بیشتر نیاز دارد. شادم از این که خواب‌شان را پریشان نمی‌کنم. آرامشی که با آن‌ها احساس می‌کنم، آزادی که با آن‌ها دارم، عشق، نه می‌تواند بدهد، نه بگیرد. برای آمدن‌شان به انتظار نمی‌نشینم، پای...
  13. nazanin.990

    مواقعی هم هست، که آدم چمدانش را برای رفتن نمی بندد، بلکه می خواهد طرف مقابلش را بترساند ! زن ها...

    مواقعی هم هست، که آدم چمدانش را برای رفتن نمی بندد، بلکه می خواهد طرف مقابلش را بترساند ! زن ها ... همه ی زن ها، برای یک بار هم در زندگانی شان که شده، چمدان های شان را بسته اند ! آدم این کار را می کند که، نگهش دارند
  14. nazanin.990

    دریک روز برفی زن جوانی بالباس کرمی درجاده رانندگی میکرد ناگهان لاستیک ماشین پنچرشد وزن ناچار شد...

    دریک روز برفی زن جوانی بالباس کرمی درجاده رانندگی میکرد ناگهان لاستیک ماشین پنچرشد وزن ناچار شد ازماشین پیاده شودتاازراننده گان دیگر کمک بگیرد اتومبیلها پی در پی رد میشد وهیچ توجه ای به زن نمیکردند وحدود چهل وپنج دقیقه زن برای کمک ایستاده بود ولی هیچکسی برای کمک او ازاتومبیلش پیاده نشد بلاخره...
  15. nazanin.990

    مرد جوان ، پول را باادب بطرف زن برد وگفت این کاررا فقط بخاطر خدا انجام داده ام اما درعوض خواهشی...

    مرد جوان ، پول را باادب بطرف زن برد وگفت این کاررا فقط بخاطر خدا انجام داده ام اما درعوض خواهشی دارم لطفا آخرین کسی نباشید که کمک کند. ازهم خداحافظی کردند ومرد سوار ماشین خود شد ورفت زن که بشدت گرسنه شده بود طرف اولین رستوران به راه افتاد. بداخل رستوران نشسته بود که زن جوانی که ماه های اخیر...
  16. nazanin.990

    شب شوهر زن جوان محزون بخانه آمد ورو سوی خانمش کرد وگفت امروز هیچ کار نبود واینک زایمان توهم...

    شب شوهر زن جوان محزون بخانه آمد ورو سوی خانمش کرد وگفت امروز هیچ کار نبود واینک زایمان توهم نزدیک است پول زایمان را ازکجا بیاریم درحالیکه جز یک ماشین کهنه دیگر هیچ چیزی نداریم زن باکمال تعجب ماجرای آن روز را بیان کرد که زن شیکی بالباس کرمی وارد رستوران شده بود و420دالر برایش کمک کرد و درعوض...
  17. nazanin.990

    [IMG]

    [IMG]
  18. nazanin.990

    [IMG]

    [IMG]
  19. nazanin.990

    ممنونم از نوشته های زیباتون.. شبتون بخیر:gol:

    ممنونم از نوشته های زیباتون.. شبتون بخیر:gol:
  20. nazanin.990

    قول داده اَم… گاهـــی... هَر اَز گاهـــی... فانـــوس یادَت را... میان ایـن کوچه ها بـی چراغ...

    قول داده اَم… گاهـــی... هَر اَز گاهـــی... فانـــوس یادَت را... میان ایـن کوچه ها بـی چراغ و بـی چلچلـه، روشَـن کنَم... خیالـت راحـَــت! مَـن هَمان منـــَــم؛ هَنوز هَم دَر این شَبهای بـی خواب و بـی خاطـــِره میان این کوچـه های تاریك پَرسـه میزَنـَم اَما بـه هیچ سِتاره‌ی دیگـَری سَلام...
بالا