برای دلم، گاهی مادری مهربان میشوم
دست نوازش بر سرش میکشم میگویم: «غصه نخور، میگذرد …»
برای دلم، گاهی پدر میشوم خشمگین میگویم: «بس کن دیگر بزرگ شدی ….»
گاهی هم دوستی میشوم مهربان
دستش را میگیرم میبرمش به باغ رویا …
دلم ، از دست من خسته استــ..........
برای دلم، گاهی مادری مهربان میشوم
دست نوازش بر سرش میکشم میگویم: «غصه نخور، میگذرد …»
برای دلم، گاهی پدر میشوم خشمگین میگویم: «بس کن دیگر بزرگ شدی ….»
گاهی هم دوستی میشوم مهربان
دستش را میگیرم میبرمش به باغ رویا …
دلم ، از دست من خسته استــ..........
برای دلم، گاهی مادری مهربان میشوم
دست نوازش بر سرش میکشم میگویم: «غصه نخور، میگذرد …»
برای دلم، گاهی پدر میشوم خشمگین میگویم: «بس کن دیگر بزرگ شدی ….»
گاهی هم دوستی میشوم مهربان
دستش را میگیرم میبرمش به باغ رویا …
دلم ، از دست من خسته استــ..........
راه مي روم ...
نفس مي کشم ...
من اين روز ها زياد دلم مي گيرد ...
حس مي کنم در اين لحظه نا شناخته ترينم ...
عادت ميکنم به فهميدن ...
کنار مي آيم با بودن ...
"هم موسم بهار طرب خیز بگــــــــــذ رد هم فصل ناملایم پاییز بگــــــــــــــــذ رد گر نا ملایمی به تو کرد از قـضــــــــــا خود را مساز رنجه که این نیز بگذ رد."
سکوت میکنم
زیرا نه نجوا و نه فریاد، هیچ یک کافی نیست
حتی سکوت نیز ناکافی است و دایره سخن ناتوان از سخن گفتن
افسون شده ام
من بهت زده پروردگارم هستم
که در صلاح او رخنه نمیتوان کرد
و در مطلق بودنش تردید جایی ندارد.............او خود خالق واژه ها و مالک تمام هستی است
برای دلم، گاهی مادری مهربان میشوم
دست نوازش بر سرش میکشم میگویم: «غصه نخور، میگذرد …»
برای دلم، گاهی پدر میشوم خشمگین میگویم: «بس کن دیگر بزرگ شدی ….»
گاهی هم دوستی میشوم مهربان
دستش را میگیرم میبرمش به باغ رویا …
دلم ، از دست من خسته استــ..........
">تو گل سرخ منی<BR>تو گل یاسمنی<BR>تو چنان شبنم پاک سحری؟<BR>نه ، از آن پاکتری<BR>تو بهاری؟<BR>نه ، بهاران از توست<BR>از تو میگیرد وام<BR>هربهار این همه زیبایی را<BR>هوس باغ و بهارانم نیست<BR>ای بهین باغ و بهارانم تو<BR>سیل سیال نگاه سبزت<BR>همه بنیان وجودم را ویرانه کنان میکاود<BR>من به چشمان...