یه بار رفتم خونه بی بی چیزی بگیرم دختر عمه ها اونجا بودن.عجله داشتم فراوان.دختر عمم هم دراین شرایطها ....ناسی میخندونه ها.دیده من عجله دارم میخواسته بره اشپزخونه به جای اینکه از در بره از رو اپن اشپزخونه میپره. پففففففففففففففففففف.پاشو میذاره رو مبل و.....دراین مواقع خودشم نمیدونه چیکار میکنه.