قسمت پانزدهم
قسمت پانزدهم
دكتر قد راست كرد . گوشي را از گوشش بيرون آورد و گفت
- سردرد سرگيجه تاري ديد كه نداري؟
غزل به نشانه نه سرش را تكان داد
- بلند شويد راه برو ببينم
غزل از تخت پايين آمد و شروع كرد به قدم زدن زير چشمي نگاهي به دكتر انداختم نگاه حريضش را به اندام موزون غزل دوخته بود چهره در...