نتایح جستجو

صدایم کن، صدایم کن که آهسته بیدارم صدایم کن که چون کارون بی تابم مرا از خود صدایم کن که تنها با صدا هستی مرا از خود بیدار کن که تنها روشنی هستی

روی مهت به خواب بینم هرشب *** جان را ز غمت خراب بینم هرشب بیدار شوم، تو را نبینم دل را *** بر آتش غم، کباب بینم هرشب

دلدار دلدار دلدار گفت که خونت ریزم ** گفتم که فتوح است از آن نگریزم یک دل چه بود هزار جان می باید ** تا چون بکشد، بار دگر برخیزم

سهلام خوفی؟ ممنون از این پستت

ممنون رفقای قدیم اگه شمارشونو داده بودن، الان این قدر از هم دور نبودیم از بچه ها هر کسی شماره داده باشه حداقل هفته ای یه بار بش اس دادم شما ما رو قابل ندونستین انگار به هر حال چون سرم شلوغه و وقت ندارم زیاد بیام نت این طوری شده البته از قدیم گفتن دوری و دوستی ، قسمت همینه دیگه

سلام مهنس خوفی؟ خبری ازت نیستا ;)

سلام ممنون به مرحمت شما شما خوب بیدین؟

این همه عاشق داری این همه عاشق داری وقتی‌ باد آروم آروم، موتو نوازش می‌کنه... طبیعت وجودتو اینقدر ستایش می‌کنه... وقتی‌ که یواشکی خواب به سراغ تو میاد... برای داشتن چشمای تو خواهش می‌کنه... این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟! این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟! وقتی‌ شب...

سهلام آخه اگه من خوش تیپ نبودم ، تو میومدی دنبالم ؟ حتما یه چیزی دارم که داری همش دنبالم می گردی ( خیلی از خودم تعریف نکردما ) ببین این رفیقتم مثل من شمارتو نداره حالا هی تو شماره نده

سلامتی شوما چه خبرا؟ چمرا دیگه نمیای یاهو؟ [IMG]

سلام بی وفا دیگه دوستم نداری :(

غزل 16 حافظ غزل 16 حافظ خمی که ابروی شرح تو در کمان انداخت به قصد جان من زار ناتوان انداخت نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد...

[IMG] تماشا کن ، تماشا کن چه بی رحمانه زیبایی

سلام از آشنایی با شما خوشحالم امیدوارم دوستای خوبی باشیم

بی رحمانه بی رحمانه تماشا کن ، تماشا کن چه بی رحمانه

سلام نیستی ها!!! اصلا معلوم نیست این روزا چه کار می کنی یه خبری به ما بده که نگران نشیم

سلام چرا یاهو آن نمی شی؟ قضیه بودار شده ها!!

سلام چرا دیروز نرفتی سر کار؟ کی می خواد نون زن و بچتو بده؟

رباعی - از حافظ رباعی - از حافظ جز نقش تو در نظر نیامد ما را جز کوی تو رهگذر نیامد ما را خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت حقا که به چشم درنیامد مارا

غزل 393 حافظ غزل 393 حافظ منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن