باز هم سعدي شيرين سخن
باز هم سعدي شيرين سخن
شب فراق كه داند كه تا سحر چندست
مگر كسي كه به زندان عشق دربندست
گرفتم از غم دل راه بوستان گيرم
كدام سرو به بالاي دوست مانندست
پيام من كه رساند به يار مهرگسل
كه برشكستي و ما را هنوز پيوندست
قسم به جان تو گفتن طريق عزت نيست
به خاك پاي تو...