غم ندارم که در این بیشه ی تنهایی و درد
روزها را همه یکجا به سرآرم
وطلوع مرگ را از لابه لای شقایق های خونین دل به نظاره بنشینم
بیشه ای پر از سکون غم که همه ی سبزینه هایش را فراگرفته
و نوری که از لابه لای برگ درختانش می تابد
چیزی نیست جز چشمک مرگ
بیشه ای سرد و یخ زده از سرمای فراق
که بند بند نی...