نتایح جستجو

  1. sana84

    زمزمه های عاشقانه

    سلام می کنم سرتکان می دهی ! نگاه می کنم می خندی ! حرف می زنم سکوت می کنی ! توراباتمام پیچیدگی هایت ، دوست دارم!
  2. sana84

    خاطرات آن روزها...

    من وتو میدانیم که به هم محتاجیم تو به احساس تماشایی لبهای پُر از حسرت من ومن از عطر نفسهای تو جان میگیرم. ...
  3. sana84

    خاطرات آن روزها...

    یاد باد انکه شبی در سکوت وداع کرد با من و غمهایم حالا من مانده ام و این جمله خدایا خدایا چرا این همه تنهایم ؟!!...
  4. sana84

    خاطرات آن روزها...

    بار ها و بار ها پشت پنجره به انتظارت ایستادم اما تو هرگز به عادت روزهای قبل از کوچه ی مان گذر نکردی تو عادت گذشتن از کوچه ی مان را از یاد برده ای ولی من به انتظار پشت پنجره ی اتاقم برای دیدن تو عادت کرده ام ...
  5. sana84

    خاطرات آن روزها...

    مـــن مــــــی روم ! و تـــو مـــــی مــــانــی ؛ بــا دنـیــایـــی از خــــاطـــــرات . . . راســتـــی آن روز کـــــه دلـــــداده تــو شــــدم یــادت هست ؟ از آن جــا بـــه بـــعــدش را پـــاک کــــن . . . !
  6. sana84

    دل نامه یا نامه دل

    بـاران کـه می بـارد دلـم بـرایت تنـگ تـر می شـود راه می افـتم ... بـدون چـتـر ... من بـغض می کنـم آسمـان گـریـه
  7. sana84

    کوچه های تنهایی

    غــــــم انگیز است تنـــــــهایــــــی بـــــــه امـــــــید نگـــــــاهی تلــخ که می آیـــــی به احســــاست قســــــم یــــک شب دلم می میرد از حسرت و من آهسته می گویم : تــــــو هــــــــم دیـــــگر نمـی آیــــی ...
  8. sana84

    گفتگوهای تنهایی

    هر چیز زمانی دارد نفس هم که باشی دیر برسی من رفته ام ...
  9. sana84

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    انگشتانــــ ــــت را ... به من قرض بــــ ــــده برای شمـــ ـــردن لحظـــ ــــه های نبودنـــ ــــت کـــ ــــم آورده ام!...
  10. sana84

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    تـــ ـــو را هيچگاه نمي توانم از زندگي ام پــ ــاک کنم چون تو پــ ـــاک هستي مي توانم تو را خطـــ خطــ ــي کنم که آن وقت در زندان خطـ ـــ هايم براي هميشه مانـــ ـــدگار ميشوي و وقتي که نيستي بي رنگــ ــي روزهايم را با مداد رنگــــ ــــي هاي يادت رنگ مي زنم
  11. sana84

    خاطرات آن روزها...

    من صبورم اما ... به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم یا اگر شادی زیبای تو را ، به غم غربت چشمان خود می بندم من صبورم اما ... چقدر با همه ی عاشقیم محزونم ! و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم من صبورم اما ... بی دلیل از قفس کهنه شب می ترسم بی دلیل از همه تیرگی تلخ...
  12. sana84

    خاطرات آن روزها...

    مـــن مــــــی روم ! تـــو مـــــی مــــانــی بــا دنـیــایـــی از خــــاطـــــرات . . . راســتـــی آن روز کـــــه دلـــــداده تــو شــــدم یــادت هست ؟ از آن جــا بـــه بـــعــدش را پـــاک کــــن . . . !
  13. sana84

    دلم برای خودم تنگ میشود...

    بـیــا * * ایـن هــوا، هـوای خوبـی اسـت* * بـرای دلــتـنـگ بـودن ...* * مـن بـغـض هایـمــ را* * بـا روح زخمـیـم می آورمــ ،* * تـو آغـوشـت را، بـا بـوسـه هایـت ... * * بـگـذار دسـت کشیـدن از تــو * * هـمچنـان غیـر مـمکـن بـاشـد!* * بـیــــــــا ...
  14. sana84

    برای ....

    یادت را روزی ترک خواهم کرد ... مثل پاکت سیگاری که هر روز از پیرمرد سیگار فروش می خرم و می گویم : این آخریست ...
  15. sana84

    دست‌نوشته‌ها

    امشب دوباره غرق در تمنای دیدنت سرمه ی انتظار به چشمانم میکشم امشب دوباره تو را گم کرده ام میان آشفته بازار افکار مبهمم توی کوچه های بی عبور پاییزی دستان گرمت را .. نگاه مهربانت را .. شانه های بی انتهایت را منتظر نشسته ام
  16. sana84

    گاهي

    گاهی وقتها سکوت همه چیز است. گفته ها سیاهی دفترند . باید از بیرون دادن آنها پرهیز کرد. سکوت، سپیدی درون وحاشیه دفتراست. که نه چشم را می آزارد .نه خاطر کسی را مکدر می کند.
  17. sana84

    ... دلم نمیخواست که نباشی نبودنت تمام دردم بود - بودنت بهانه ی همه چیز - دلت نخواست که باشی...

    ... دلم نمیخواست که نباشی نبودنت تمام دردم بود - بودنت بهانه ی همه چیز - دلت نخواست که باشی ای سراسر بهانه ی رفتن ... ...
  18. sana84

    روی ریسمان زمان راه میروم ساعت را نجوا میدهم او رفته رفته رفته و به این فکر میکنم که تنفر هم بد...

    روی ریسمان زمان راه میروم ساعت را نجوا میدهم او رفته رفته رفته و به این فکر میکنم که تنفر هم بد نیست ...
  19. sana84

    اگه شما جای این خانم بودید چکار میکردید؟؟؟؟؟؟؟

    اگه بچه منبود میدونستم چیکارش کنم !:neutral:
  20. sana84

    برای تو می نویسم

    گفتند بـــــاد آورده را ... ، بـــاد مـــی بـــرد امــــا ... تـــو کـــه ... بـــا پــای خـــودت آمــده بــودی
بالا