نتایح جستجو

شما گفتین ارومیه خطریه، من گفتم ما هر سال عیدا از اونجا رد میشیم دیگه، مثلا ترسیدم! :D بعدشم که گفتین دوس ندارین اونجاها پرواز کنین، گفتم آره دیگه وقتی خطر داره چه کاریه خب... تو مسیرای دیگه کار کنین!

ااا راست میگین؟ ما عیدا میریم ؛ مااادر :w22: آره بابا ولش کنین، شما همون جنوبی، نمیدونم شیرازی اینا رو انجام بدین...

ببینین تا اونجا که یادمه بین راه بود، یعنی تقریبا یه ساعت مونده بود برسیم. از اونجا که با توقف توی قاضیان تپ، روی هم 3 ساعت و خورده ای راه هست، به احتمال زیاد ایران بوده دیگه... نمیدونم دقیق :w19:

داشتیم از ترکیه بر میگشتیم... یعنی بد چاله ای بود هااااا باور کنین شرایطش شبیه همون نقص فنی بود تا چاله! :biggrin:

ایمان ترانه ی آدمی ترا نه ای روی زمین افتاده بود. قناری کوچکی آن را برداشت ودر گلوی نازک خود ریخت.ترانه در قناری جاری شد.با او در آمیخت. ترانه آب شد. ترانه خون شد. ترانه نفس شد و زندگی. قناری ترانه را سر داد. ترا نه از گلوی قناری به اوج رسید. ترانه معنا یافت.ترانه جان گرفت. قناری نیز؛ و همه...

سلااام دوست آسمونی. خیلی زیبا بود ممنون.:gol:

دارم یکی از آهنگ های مرحوم ناصر عبدالهی رو گوش میکنم. اینقدر دارم ازش لذت میبرم م م... :w40: بازم ممنون...شبتون قشنگه قشنگ...:gol:

:cry:

خواهش میشه... من از شما ممنونم! :gol:

ااا خب پس اینم به خاطر خواب پروازی شما... [IMG]

:w40: هی عکس دوستای من رو میذارید باز یاد خوابم افتادم...! تو خواب سلام علیک هم باهشون میکردم! :redface: البته اونا جواب نمیدادن فقط میچسبیدن بهم:heart: :biggrin:

:love: [IMG]

علیک سلام. وای ی چه قشنگ بودن، ممنون:w40:

ممنونم... ایشالا برای شما هم... آره...، باورتون میشه از بچگی نگران میشدم که کسی اون وسط خفه نشه؟ یا اینکه دست و پاش نشکنه؟ ای کاش همه با آرامش و توی صف های منظم میرفتن زیارت که آدم تنش نلرزه که کسی آسیب ببینه :w05: راستی، پیام آخرتون خالی اومده. :redface:

[IMG]

خدا شفاشون بده الهی ی ی ی

چه جالب... یعنی گله گذاری هم جواب میده؟ :biggrin: ما که 3 سالی میشه مشهد نرفتیم. دلم تنگ شده واسه اونجا. البته هر بارم که رفتیم از دور زیارت کردیم، چون ترجیح میدیم به قیمت اینکه دستمونو برسونیم اون جلو، مردم رو زیر دستمون له نکنیم! شاید امام رضام اینجوری راضی تر باشه!

:thumbsup: من برم دیگه، شبتون به خیر و آروم باشه. :gol:

ایشالا... امروز یه مغازه دیدم، توش پر از وسایل دکوری سنتی بود و هیچکس توش نبود. یه سقا خونه ی کوچیک توی اون مغازه ی به اون کوچیکی درست کرده بودن. محو عکس مولا علی و سقا خونه هه بودم که آقا پسر صاجب مغازه اومد. یک متر از جا پریدم... ازش اجازه گرفتم چند دقیقه دیگه نگاه کنم. با مهربونی گفت اصلا...

خیلی خوبه. هر چی که آدم رو به سمت آرامش حقیقی بکشونه یعنی که خیره و با مراجعه به اونا تو راه درستی قرار داریم.