دور از جون دانش ، زگهواره تا گور تراول بجوی.گورستان پر از آرزوهای در خاک رفته است!سایه ها ،در هوای ابری خستگی در می کنند.هیچ گاه نابینایان تصمیمات کورکورانه نمی گیرند.وقتی کاسه ی سرم داغ میشود، افکارم را فوت می کنم.گاهی قلم در مسیر نوشته هایم سرسره بازی می کند.در زمان خوشحالی سلول های تنم بشکن...