بي تو سي سال نفس آمد و رفت،
اين گرانجان پريشان پشيمان را...
کودکي بودم وقتي تو رفتي اینک
پير مردي است ز اندوه تو سرشار هنوز .
شرمساري که [به پنهاني] ، سي سال به درد ،
در دل خويش گريست؛
نشد از گريه سبک بار هنوز !
آن سيه دست سيه داس، سيه دل که تو را
چون گلی با ریشه
از زمین دل من کَند و ربود
نیمی...