در جوی زمان ، در خواب تماشای تو می رویم.
سیمای روان ، با شبنم افشان تو می شویم.
پرهایم؟ پر پر شده ام.
چشم نویدم ، به نگاهی تر شده ام.
این سو نه ، آن سویم
و در آن سوی نگاه ، چیزی را می بینم ، چیزی را می جویم .
سنگی می شکنم ، رازی با نقش تو می گویم.
برگ افتاد ، نوشم باد ، من زنده به اندوهم
ابری...