خونه عموم تو یه مهمونی شلوغ سر سفره بودیم. عموم کنارم بود و ظرف خورشت رو ورداشته و هی به من تعارف می کرد منم نمی خواستم و با دست ظرف رو هل می دادم. بلاخره گذاشت رو سفره. یه ثانیه بعد دوباره ورداشت و من شروع کردم بابا نمی خوام... دستت دردنکنه میل ندارم... . می دیدم هی بیچاره یه چیزی داره میگه منم...