دیشب خسته و کوفته از امتحان برگشتم،گفتم ناهار که درست و حسابی نخوردم برم ببینم شام چی داریم.نوبت بچه ها بود.رسیدم تو اتاق.ماری و راحیل گرم درس بودند.اتاق شده بود بازار شام.از بس ظرف نشسته جمع شده بود.گفتم شام چیه؟گفتند ما درس داریم،بی زحمت یه چیز درست کن واسه خودت و ما...
منم تمام چهار ستون بدنم...