31شهریور
صبح من و مریم شال و کلاه می کنیم بریم به کارهامون برسیم.من خیلی سرما خوردم.تمام تنم می لرزه.
من میرم دفتر گروه مهندسی شیمی.از دانشگاه ادبیات میام بیرون و تاکسی می گیرم.از این وضعیت خوشم نمیاد.مریم رفته تا با استادش صحبت کنه راجع به درسش.منم یه سر به استاد پروژه ام دکتر صمیمی می زنم و از...