یاد سهراب بخیر... چه زیبا گفت...
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم می گذرد...
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند !
به تن لحظه خود،جامه اندوه مپوشان هرگز...
یاد سهراب بخیر... چه زیبا گفت...
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم می گذرد...
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند !
به تن لحظه خود،جامه اندوه مپوشان هرگز...
یاد سهراب بخیر... چه زیبا گفت...
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم می گذرد...
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند !
به تن لحظه خود،جامه اندوه مپوشان هرگز...
یاد سهراب بخیر... چه زیبا گفت...
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم می گذرد...
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند !
به تن لحظه خود،جامه اندوه مپوشان هرگز...
یاد سهراب بخیر... چه زیبا گفت...
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم می گذرد...
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند !
به تن لحظه خود،جامه اندوه مپوشان هرگز...
یاد سهراب بخیر... چه زیبا گفت...
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم می گذرد...
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند !
به تن لحظه خود،جامه اندوه مپوشان هرگز...
رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال...
با سلام خدمت مهندسان عزیز
ابتدا تشکر میکنم از مهندس ...scream... عزیز بابت تاپیک مفیدشون.
در پایان هم این موضوع نه چندان کامل رو بیان میکنم،امیدوارم پاسخی برای مهندس pencil باشه...
آن که توفیق مرا برگ فراغت می داد
کاش خون در دلم از درد قناعت می کرد
گر که مقصود دلم تلخ تر از زهر زیان بود
کی دعا دست در آغوش اجابت می کرد
گر نه دوشینه اجل بهر تو می مُرد، چرا
کشتن خلق به ناز تو وصیت می کرد
با سلام و درود فراوان مهندسان عزیز امیدوارم این مبحث کوتاه درباره رله های مغناطیسی هم مفید واقع بشه. ..............................................................................................................................................
رله مغناطيسي براي کنترل جريان به کار مي رود،...