هی میخواد همه بغضاتو از توی نگاهت خونده بشه..
میدونی که جسارت گفتن کلمه هارو نداری..
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل چیزی شده
اونجاست کعه بغضت رو با یه لیوان سکوت سر میکشی و با یه لبخند سرد میگی نه هیچی......... تحویل نمیگیری؟
دلم میسوخت برای ان که بیخود های و هو میکرد و با ان شور بی پایان تساوی های جبری را رغم میزد. و اخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم میکردند ......
همیشه یک نفر باید به پا خیزد..........