دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند كه یكی از آنهاازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .
شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می كردند . یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت :
درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم...
شخصی درخدمت درویشی نشست و گفت:
در این راه هرقدمی هزارچاه است.;
درویش گفت:
راه نرفته نشان راه مده
چاه درکنار راه است نه درمیان راه
هرکه از راه به در رود درمیان چاه افتد