نتایح جستجو

  1. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    ما ملامت را به جان جوییم در بازار عشق کنج خلوت پارسایان سلامت جوی را
  2. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    مر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمند نی آن چنان سیلیست این کش کس تواند کرد بند
  3. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    ما نعره به شب زنیم و خاموش تا درنرود درون هر گوش
  4. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    دل ناظر جمال تو آن گاه انتظار جان مست گلستان تو آن گاه خار خار
  5. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    تویی نقشی که جان​ها برنتابد که قند تو دهان​ها برنتابد
  6. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    بوسه​ای داد مرا دلبر عیار و برفت چه شدی چونک یکی داد بدادی شش و هفت هر لبی را که ببوسید نشان​ها دارد که ز شیرینی آن لب بشکافید و بکفت یک نشان آنک ز سودای لب آب حیات هر زمانی بزند عشق هزار آتش و نفت یک نشان دگر آن است که تن نیز چو دل می​دود در پی آن بوسه به تعجیل و به تفت تنگ و لاغر گردد...
  7. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    بازآمد آن مهی که ندیدش فلک به خواب آورد آتشی که نمیرد به هیچ آب
  8. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    الا ای روی تو صد ماه و مهتاب مگو شب گشت و بی​گه گشت بشتاب
  9. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    ای چشم ابر این اشک​ها می​ریز همچون مشک​ها زیرا که داری رشک​ها بر ماه رخساران ما
  10. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    ای فصل باباران ما برریز بر یاران ما چون اشک غمخواران ما در هجر دلداران ما
  11. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    آخر ای سنگ دل سیم زنخدان تا چند تو ز ما فارغ و ما از تو پریشان تا چند
  12. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    روز آنست که مردم ره صحرا گیرند خیز تا سرو بماند خجل از بالایت
  13. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    یاران شنیده​ام که بیابان گرفته​اند بی​طاقت از ملامت خلق و جفای یار
  14. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    تو به آفتاب مانی ز کمال حسن طلعت که نظر نمی​تواند که ببیندت که ماهی
  15. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    دوش بی روی تو آتش به سرم بر می​شد و آبی از دیده می​آمد که زمین تر می​شد
  16. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    دیوانه گرش پند دهی کار نبندد ور بند نهی سلسله در هم گسلاند
  17. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری در آتش سوزنده صبوری که تواند
  18. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    آفتاب از کوه سر بر می​زند ماه روی انگشت بر در می​زند
  19. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    وصال کعبه میسر نمی​شود سعدی مگر که راه بیابان پرخطر گیرند
  20. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    شاید این طلعت میمون که به فالش دارند در دل اندیشه و در دیده خیالش دارند
بالا