به دیدارم بیا هر شب،
در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند،
دلم تنگ است.
بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخند.
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها.
دلم تنگ است.
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه،
در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها.
واین...
سبو بشکست ، ساقی ! همتی از غصه می میریم
شکسته تیله ها را بر لبم کش تا سحر گردد
در میخانه را قفلی بزن ترسم که ولگردی
ز درد آتشین زخم خبر گردد
خبر گردد
به پیراهن بپوشان روزن میخانه را ساقی
که چشم هرزه گردان هم نبیند ماجرایم را
به خویشم اعتباری نیست ، گیسو را ببر ساقی
و با آن کوششی کن...
من خودم خيلي از اين چيزا مي بينم و از حكمتشم سر در نميارم
توي زندگي يه چيزايي آدم ميبينه كه مثل خوره روحش روآزار ميده و ميشه يه سوال بي جواب واسه همه عمرش!:cry::cry::cry:
منم،مني كه ديگر هيچ چيزي را دوست نمي دارم
به نشان نارضايتي از امر تغيير پذير
نفرت هم نمي ورزم به هيچ چيز
به نشان نارضايتي تمام عيار از ام تغيير ناپذير
(برتولدبرشت)