روزی دختری به پادشاهی گفت من عاشق شما هستم.
پادشاه کمی تأمل کرد و به او گفت:لیاقت دختری چون شما برادر زیبای من است که از پشت سر شما به ما نزدیک می شود.
دختر برگشت تا برادر پادشاه را ببیند اما کسی را ندید!
پادشاه به او نگاهی کرد و گفت:اگر واقعا عاشقم بودی برنمی گشتی!