در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است
بر حذر باش در این راه که سر در خطر است
پیش از آنروز که میرم جگرم را بشکاف
تا ببینی که چه خونها ز توام در جگر است...
وحشی بافقی
آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ
اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ
شده نزدیک که هجران تو، مارا بکشد
گرهمان بر سرخونریزی مایی ، بازآ
کردهای عهد که بازآیی و ما را بکشی
وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ
وحشی بافقی
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی
سوختم ، سوختم این راز نگفتن تا کی
وحشی بافقی
شکر خدا که دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت اقا گرفته است
شکر خدا که چشم همیشه حسینی ام
اشکی برای روز مبادا گرفته است
اینجا حسینیه است ملائک نشسته اند
جبرییل هم برای خودش جا گرفته است
و من هنوز به یادت ترانه میخوانم
ز هجر روی تو است این ببین چه هجرانی
درون قلب من اینک ببین چه غوغایی است
به یاد توست به قلبم شدید طوفانی
و فکر و یادتو هر شب سراغ من آید
دهی میان دل و روح من چه جولانی
حیف شد که خیلی خیلی دیر با این پست آشنا شدم
میتونستم خیلی چیزا یاد بگیرم
این سه بیتم گذاشتم...