ناطور دشت فصل 3 ص 28 پاراگراف اول 
(((داخل صندلی سرخوردم و ب آکلی نگا کردم, از سفر نیویورک خیلی احساس خستگی میکردم به همین خاطر شروع ب خمیازه کشیدن و بعد یه کم شروع به مسخره بازی کردم . بعضی وقت ها برای اینکه خیلی خسته و کسل هستم مسخره بازی در می آورم . لبه کلاه شکارم را به جلو چرخاندم بعد جلوی جشم هایم چرخاندم و اینجوری نمیتوانستم جیزی را ببینم با صدای خشنی گفتم : فک کنم دارم کور میشم مادر عزیزم اینجا همه چیز داره تاریک میشه
آکلی گف قسم میخورم تو دیوونه ای !
-مادر عزیزم دستتو به من بده چرا دستتو به من نمیدی؟؟
--جان من بزرگ شو
مثل یک شخص نابینا شروع به دست کشیدن به جلوی خودم کردم اما بدون اینکه برخیزم یا کار دیگری بکنم فقط میگفتم : مادر عزیز دستتو به من نمیدی؟
واقعا داشتم مسخره بازی درمیاوردم بعضی وقت ها با این کار خیلی احساس لذت میکنم علاوه بر این میدانستم ک این کار آکلی را دلخور میکند همیشه با کارهایش آزارم میداد برای همین اغلب اذیتش میکردم
بالاخره بیخیالش شدم و لبه کلاه را دوباره به عقب برگرداندم و راحت شدم . )))

(((داخل صندلی سرخوردم و ب آکلی نگا کردم, از سفر نیویورک خیلی احساس خستگی میکردم به همین خاطر شروع ب خمیازه کشیدن و بعد یه کم شروع به مسخره بازی کردم . بعضی وقت ها برای اینکه خیلی خسته و کسل هستم مسخره بازی در می آورم . لبه کلاه شکارم را به جلو چرخاندم بعد جلوی جشم هایم چرخاندم و اینجوری نمیتوانستم جیزی را ببینم با صدای خشنی گفتم : فک کنم دارم کور میشم مادر عزیزم اینجا همه چیز داره تاریک میشه
آکلی گف قسم میخورم تو دیوونه ای !
-مادر عزیزم دستتو به من بده چرا دستتو به من نمیدی؟؟
--جان من بزرگ شو
مثل یک شخص نابینا شروع به دست کشیدن به جلوی خودم کردم اما بدون اینکه برخیزم یا کار دیگری بکنم فقط میگفتم : مادر عزیز دستتو به من نمیدی؟
واقعا داشتم مسخره بازی درمیاوردم بعضی وقت ها با این کار خیلی احساس لذت میکنم علاوه بر این میدانستم ک این کار آکلی را دلخور میکند همیشه با کارهایش آزارم میداد برای همین اغلب اذیتش میکردم
بالاخره بیخیالش شدم و لبه کلاه را دوباره به عقب برگرداندم و راحت شدم . )))