کنار خیابون ایستاده بودم که دیدم
یه کم توان ذهنی که ظاهر نامناسبی داشت به هر کسی که میرسه با زبون بی زبونی ازش میخواد دکمه بالای پیراهنش رو ببنده، اما چون ظاهرخوب و تمیزی نداشت همه ازش اکراه داشتن و فرار میکردن!
دو سه تا سرهنگ راهنمایی و رانندگی با چند تا مامور وسط چهار راه ایستاده بودن و داشتند صحبت می کردند. یکی از اونها معلوم بود نسبت به بقیه از لحاظ درجه ارجحیت داره چون خیلی بهش احترام میذاشتن.
این کم توان ذهنی رفت وسط خیابون و به اونها نزدیک شد و از همون سرهنگی که ذکر کردم، خواست که دکمه اش رو ببنده! سرهنگ بیسیم دستش رو به یکی از همکارانش داد و با دقت دکمه پیراهن اون رو بست و بعد از پایان کارش وسط خیابان و جلوی اون همه همکار و مردم به اون کم توان ذهنی یه سلام نظامی داد و ادای احترام کرد!
اونم که اصلا توقع این کار رو نداشت خندید و اون هم به روش خودش سلام داد و به طرف پیاده رو اومد. لبخند و احساس غروری که توی چهره اش بود رو هیچوقت فراموش نمی کنم.