چشم می گذارم می شمارم آخرین نفسهایم را
قایم می شوی
خوب می دانم کجای سینه ی منی
اما هربار دلم خواسته از من ببری
چشم می گذاری
خودم را گم می کنم جای همیشگی ـ داخل کمد لباسهایت
در آغوش پیراهنی با دکمه های باز
جایی که هیچ وقت نخواهی پیدایم کنی تا خوابم ببرد
گاهی می ترسم از تاریکی! چشم از من برندار…!
سلااااااااام به روی ماهت قلم منم خوبم راستش خوب که نه امابا دیدنت مگه میشه خوب نباشمدلم واست تنگ شده بود یه بار شد یه کوچولو سر بزنم که سوال کرده بودی اما دیگه نشد بیام
چقدر سوال چشم جواب میدم سر فرصت، الان فک کنم رفتی آره قل نامرئی من
خوبی تو چه خبر از طرحت تحویلش دادی؟
هوه خوشمزه است
خوشمزگی اش
به همان
تلخ بودنش ست
وقتى میخوریم
تلخی اش را تحویل نمیگیریم
اما
می گوییم چسبید
زندگی هم روزهای تلخش
بد نیست
مثل قهوه می ماند
تلخ است
اما
لذت بخش....
تلخی هایش را تحویل نگیر.
بخند و بگو عجب طعمی!!
بعله درسته معمارانه بود معماری انقدر لطیف بود نمیدونستم خخخ
باشه عزیزم ببخش وقتت رو گرفتم.
باوشه منم برم وسایل سفر رو آماده کنم(یه روزه)
تو هم مراقب خودت باش قلم
شبت ستاره باروووووون