بهار00
پسندها
2,958

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • هَمیشــہ اَز اینڪِہ ڪســایے ڪہ دوسـِـشون دارَم رو اَز دَســــت بـــِـدَم میتـــَـرســَـم...
    وَلــــے بَعضـــے وَقـــتا اَز خـــودَم میـــــــپُــرسَــــم ....
    ڪــســــے...
    هَســــت....
    ڪــہ اَز...
    اَز دَســــت...
    دادَنِ مَــــن ....
    بِتــــَــرسِہ....
    اینجـا دختَـرے هست کهِ شَب هایش پر از بغض است پر از دَرد پر از سوال؟!
    دیگر خسته شدهِ ام از اینکهِ آدم ها براےِ توصیف مَـלּبگوْیند
    چقدر خوْب آدَم ها را آرام میکنــے
    چقدر خوب از پس خودت بَـر می آیــے
    متنَفرم از اینکه یک لبخند پهـלּبزنَند و بگوْیند
    چقدر توْ خوْب و پختهِ رفتار میکنــے
    اینجا دخترے ست که بَـعد ازشِنیدלּهر دَردے
    دَر خلوت خودش زانوْ میزنَدشوکه میشود اشک میریزد
    و اتفاقاخیلـے بیشتَر از بَـقیه دَردَش مــےآید
    امـّا صدایش را دَر نمــےآوَرَد

    در دل دردیست از تو پنهان که مپرس....
    تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس.....
    با این همه حال و در چنین تنگدلی,
    جا کرده محبت تو چندان که مپرس . . . [IMG]
    ﻣﺴﺎﻓﺮﺗﺮﻳﻦ ﺯﻥ ﺩﻧﻴﺎ ﻫﻢ،
    ﺩﺳﺖ ﺧﻄﻲ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﺑﻨﻮﻳﺴﺪ ﺑﺮﺍﻳﺶ :
    "ﺯﻭﺩ ﺑﺮﮔﺮﺩ
    ﻃﺎﻗﺖ ﺩﻭﺭﻱ ﺍﺕ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ ".
    ﺯﻥ ﻫﺎ
    ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ :
    ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ
    ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﺭﺍ
    ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ
    ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ..
    ﺯﻥ ﻫﺎ
    ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﺻﺪﺍﯾﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ !
    ﺩﺭﺩ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﯿﭙﯿﭽﻨﺪ؛
    ﻧﻬﺎﯾﺘﺎ ﺗﺴﮑﯿﻦ ﺩﺭﺩ ﯾﮏ ﺯﻥ،
    ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﯾﻮﺍﺷﮑﯿﺴﺖ
    ﻭ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﺮﺩ ﺻﻔﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻧﺎﻳﺎﺑﻨﺪ :gol:
    سلام......من هستم دوستم(حاضر):redface:.
    گشتم نبود، نگرد نیست:(
    حال آدم که دست خودش نیست...
    عکسی می بیند ...
    ترانه ای می شنود...
    خطی می خواند......
    اصلا هیچی هم نشده یکهو دلش ریش می شود
    حالا بیا و درستش کن
    آدم دلگیرمنطق سرش نمی شود
    برای آنها که رفته اند
    آنها که نیستند می گرید
    دلتنگ می شود
    دل که بلرزد دیگرهیچ چیز سرجایش درستش نیست
    این وقت ها انگار کنار خیابانی پرتردد ایستاده ای
    تا مجال عبور پیدا کنی...
    هم صبوری می خواهد
    هم آرامش..............
    که هیچکدام نیست!
    آدم تصادف می کند با یک اتوبوس خاطره های مست!

    تو را نمی‌دانم
    اما من دلم روشن است
    به تمام اتفاقات خوب در راه مانده
    به تمام روزهای شیرین نیامده
    به لبخندی که یک روز بر لبمان می‌نشیند
    به اجابت شدن دعاهایمان
    به برآورده شدن آرزوهایمان
    به محو شدن غم‌های دیرینه‌مان

    من دلم روشن است
    یک روز کسی از راه می‌رسد
    پای حرف‌هایش می‌ایستد
    و دیگر ترس از دست دادنش را
    به دل‌هایمان راه نخواهیم داد

    روزی از راه می‌رسد
    و ما برای یک روز هم که شده
    آنچنان که باید، زندگی می‌کنیم

    آری
    من دلم روشن است...
    رنگ اشکم بی تو دارد ارغوانی می شود
    سرفه هایم تازگیها آنچنانی می شود
    انتظارت کار دارد دست چشمم می دهد
    رفته رفته عینکم ته استکانی می شود
    هرچه غم بود از دلم با اشک بیرون شد ولی
    خاطراتت پشت پلکم بایگانی می شود
    کوه طاقت هم که باشی عشق آبت می کند
    شانه های مرد عاشق استخوانی می شود
    گاه مثل بیژن و یوسف به چاهت می کشد
    گاه جسمت مثل عیسا آسمانی می شود
    شب به شب جنگست بین عقل من با عشق تو
    نقش من هم این وسط پادرمیانی می شود
    چشم و ابروی خشن از بس که می آید به تو
    گاهی آدم عاشق نامهربانی می شود
    صفحه ای از دفترم را باد با خودبرد و رفت
    داستان عشق ما فردا جهانی می شود
    بی تو اطرافم پر از ارواح سرگردان شده
    برنگردی شاعرت قطعن روانی می شود
    کار وبار آدم عاشق ندارد اعتبار
    مردنش هم مثل اشکش ناگهانی می شود
    دلتــــــــــنگـــــــی ها

    گاه از جنس اشــکند ....

    و گاه از جنس بغــــــــض

    گاه سکـــوت ميشوند و خاموش ميمـــــــانند

    گاه هــق هـــق می شوند و می بارند

    دلتنگــــی من برای تــــــــو اما

    جنس غريبــــــــی دارد
    زندگی سخت نیست ٬ غم سختش میڪند...
    دلها تنگ نیست ٬ انتظار تنگش میڪند...
    عشق قشنگ است ٬ دروغ زشتش میڪند...
    دل هیچڪس از سنگ نیست ٬
    " روزگـــــار سنگش میڪند..."
    سلام بهارجون ممنون بابت دعای قشنگت:gol::heart: ببخشید دیشب نتم هی قطع میشد دیگه نشد بیام:(
    می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که :
    پدر تنها قهرمان بود .
    عشق ، تنها در آغوش مادر خلاصه میشد
    بالاترین نقطه ى زمین ، شانه های پدر بود . . .
    بدترین دشمنانم ، خواهر و برادر های خودم بودند . . .
    تنها دردم ، زانو های زخمی ام بودند .
    تنها چیزی که میشکست ، اسباب بازی هایم بود و معنای خداحافظ ، تا فردا بود . . . !:gol::gol::gol::gol:
    کوچک که بودم فکر میکردم آدمها چقدر بزرگند
    و ترس بَرم میداشت
    بزرگ که شدم دیدم چقدر بعضی آدمها کوچک اند
    و باز ترسیدم !

    آلفرد هیچکاک
    احتمالا نه حتما به مشکل میخورم راستش من کلا تو کار کردن با مجازی کند ذهنم حتما مزاحم میشم البته اگر ......شبتون خوش
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا