به سختي مي توانم بگويم
دلتنگ تو هستم
وقتي در اين سرما،
لب هايم از دهان افتاده اند
چطور ببينمت؟
حالا كه چشم هايم را،
زير نيمكت دبستان جا گذاشته ام
من آنقدر بزرگ شده ام
كه ديگر تمام آغوش ها برايم كوچك اند
دوستت دارم
و اين گناه من نيست
باران هرگز به خاطر خيس كردنِ درخت ها،
از كسي معذرت نمي خواهد...
دلتنگ تو هستم
وقتي در اين سرما،
لب هايم از دهان افتاده اند
چطور ببينمت؟
حالا كه چشم هايم را،
زير نيمكت دبستان جا گذاشته ام
من آنقدر بزرگ شده ام
كه ديگر تمام آغوش ها برايم كوچك اند
دوستت دارم
و اين گناه من نيست
باران هرگز به خاطر خيس كردنِ درخت ها،
از كسي معذرت نمي خواهد...