lilium.y
پسندها
3,639

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • زندگی گرمی دلهای به هم پیوسته است
    تا در آن دوست نباشد همه در های آن بسته است......:gol:

    فریدون مشیری
    سلام بهارجان خوبی عزیزم؟
    چون دوستم گفت زود اومدم:Dامروز بالاخره تموم شد همین دقایقی پیش....
    راستی شما امتحان نداشتی ؟یا تموم کردی؟
    آغاز می کنم
    من ... روز خویش را ...
    با آفتاب ِ روی تو ...
    کز مشرق ِ خیال دمیده است ،
    آغاز می کنم !!

    من ...
    با تو می نویسم و می خوانم ؛
    من ...
    با تو راه می روم و حرف می زنم ؛
    وز شوق ِ این محال
    که دستم به دست توست ،
    من
    جای راه رفتن ...
    پرواز می کنم !!

    آن لحظه ها که مات ...
    در انزوای خویش
    یا در میان جمع ،
    خاموش می نشینم ؛
    موسیقی نگاه ِ تو را گوش می کنم !
    گاهی میان مردم . . .
    در ازدحام شهر ...
    غیر از تو هرچه هست ...
    فراموش می کنم ... !!!
    از لیوان ها
    به لیوان شکسته فکر می کنی
    از آدمها
    به کسی که از دست داده ای
    به کسی که به دست نیاورده ای
    همیشه
    چیزی که نیست
    بهتر است
    علیرضاروشن
    همه یک روز
    به گذشته برمیگردیم
    برای کسانی که دوستمان داشتند
    و ما
    رهایشان کردیم،
    سخت خواهیم گریست!
    میثم_زردشتیان
    م کم یاد گرفتم که به هیچکس
    تمام احساسم را ابراز نکنم،
    که به هیچکس نگویم توی
    دلم چه میگذرد،
    که فکر نکنم آدمها ماندنی اند
    در زندگی ام!
    که کمتر کسی حوصله عشق واقعی را دارد !!
    یاد گرفتم که میتوانم تحمل کنم …
    که محکم باشم پای هر خداحافظی !!
    یاد گرفتم که اینقدر برای تنهایی دیگران غصه نخورم !
    که به حرفهای خوشرنگی که
    چند روز هم دوام ندارد تکیه نکنم!
    یاد گرفتم بعضی آدمها تشنه این هستند که بازی دهند ،
    دوست دارند منت عشق های دروغین را بکشند !!!!
    کسی سادگی را نمیخواهد …
    که همه دنبال رنگ هستند، آدمهای رنگارنگ...
    اما یاد گرفتم یک رنگ باشم سیاه سفید...
    حرف‌های زیادی از سرم عبور می‌کند
    دهانم را محکم می‌گیرم
    و دلتنگی از میان چشم‌هایم بیرون می‌زند
    بلند می‌شوم
    چراغ را خاموش می‌کنم
    و می‌گذارم این هوای بارانی تا صبح
    پیراهنم را خیس کند ..
    مهسا_خانبانی:cry:
    هـَمـیـشــه ...
    زمــِسـتـان کــه مـی رود،
    یک چـیـز هــایـی جـا مـی مـانـَد
    مـَثـلا چــَتـری در ایـسـتـگــاه قــَـطـار ...
    نـگـاهـی پــُـشـت بـُخـار شـیـشـه ...
    و رَد پـایـی روی بـَـرفــــ ...
    ادوارد: میدونی فرق بین درد و رنج چیه؟
    آنا: چه فرقی میکنه؟ وقتی دوتاشون بدن
    ادوارد: وقتایی که باهات حرف میزنم و
    حواست پیش یکی دیگه س،
    این میشه رنج!
    آنا: خب درد چیه اونوقت؟؟
    ادوارد : که با این حال باز دوستت دارم
    سلام عزیزممم
    خوبی گلم؟
    وقتی بعد یه مدت میام باشگاه و پیامه دوستای گلی مثل تو و بقیه دوستای مهربونمو میبینم کلییییییی خوشحال میشم..
    ممنون که به یادمی
    :gol:
    روزها رفت و گذشت و در اندیشه باز آمدنت،لحظه ها طی شد و مرد!

    و نگاهم هر روز، باز هم با همه شوق، کوچه ها را پایید.

    مثل آن روز که می آمدی از دور ... دریغ!

    دل من در غم هجران تو ای خوبترین، چه بگویم، چه کشید ...

    آه یک هفته گذشت........
    چه چیز را بنویسم تا لحظه ای سکوت در ذهنم برقرار شود
    یا فریاد زنی زنجیری در اندام مغز من طنین انداز است
    یا ضجه ی کودکی در دوردستی نامعلوم
    یا مویه گویی های مردی لال
    و بادی پر هول و پر وزش
    و همین است که کلامم در پرشی پر ارتفاع بین خوشی و ناخوشی معلق میماند
    نشسته ام به سبك ديوانگان
    خيره در چشم هاي ديوار
    مي خندي و مي پرسي:
    " نكند عاشق شده اي؟!"
    اقیانوس آرام روی دوشم بود
    و نهنگ ها در کوله ام
    خودکشی دسته جمعی می کردند
    دوشنبه ها جغرافیا داشتیم
    از دوشنبه ها نمی ترسیدم
    حتی گاهی در راه مدرسه
    جنگل های انبوه را
    از روی شانه ام برمی داشتم
    تا سرزمین جدیدی فتح کنم
    پنجشنبه ها اما
    تاریخ ترسناکی داشت
    تمام راه نگران جنگ های داخلی بودم
    و تا رسیدن به کلاس
    سرباز های جنگ جهانی اول
    یکی یکی تلف می شدند

    ریحانه_الیاسی
    تنـہایی را سربــازے فـــہـمـید

    ڪہ مرخــصــے داشــــت اما جایــے

    براے رفتـــڹ نداشتـــ
    سلام گلم ممنون.:redface:
    دوستم چطوره؟خوبی ؟
    مرسی که به یادم بودی عزیزم:love:
    راستش فعلا درگیرم ... سختاش مونده واسم دعا کن دوستم التماس دعا:redface:


    و زمستان

    آب یخی بود

    بر دلِ عاشق پاییز

    که باور کند

    او برنمی گردد...

    سید محمد عباسی



    نفسم بند نفسهای کسی هست که نیست
    بی گمان در دل من جای کسی هست که نیست
    غرق رویای خودش پشت همین پنجره ها
    شاعری محوتماشای کسی هست که نیست
    درخیالم وسط شعر کسی هست که هست
    شعر آبستن رویای کسی هست که نیست
    کوچه درکوچه به دستان توعادت میکرد
    شهری ازخاطره منهای کسی هست که نیست
    مثل هرروز نشستم سرمیزی که فقط
    خستگی های منوچای کسی هست که نیست
    زیر باران دو نفر,کوچه،به هم خیره شدن
    مرگ این خاطره ها پای کسی هست که نیست........
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا