







الان فکرشو میکنم میبینم چه حالی بوده بنده خدا
خلاصه گاهی ظهرا میرفتیم پارک. اون موقع پیرمردا هم میان. چند تا پیرمرد بودن شیطونو لپ کشیدنی. پا شد اومد پیشمون بهمون شکلات داد. یادم نیست دقیق ولی یه حرف بامزه هم زده بود 

لوبیا پلو درست کرده بوودم. فلفل شاخ بزی هم ریخته بودم تو غذا. ظاهرشون با هم یکی شده بود. فلفل تند رفت زیر دندونش. بچه تر بود اون موقع. هفتاد رنگ شد 






