salvador
پسندها
3,260

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ممنون از نوشته زیبای شما :gol::gol:

    دلم یک فنجان چای میخواهد...
    در این سرما...
    اما نه تنها...
    در کنارش قندی...
    در کنارش شیرینی لبخندی...
    در کنارش آتش حرفی...
    در کنارش گرمای نگاهی ...
    در کنارش دوستی ...
    در کنارش صحبتی...
    صحبتی از برگ رقصان و رنگارنگ پاییزی...
    صحبتی از سکوت بارش برف زمستانی ...
    چای ما سرد شد ای دوست ...
    یادمان رفت در کنارمان فنجانی بود...
    پر از گرما...
    یادمان رفت در کنارمان چایی بود...
    در این سرما...
    تازشم شعر بخونیم یا خجالت؟ :w02:
    چقدر هم که نکته داشت... بارون... چتر :)
    آقاهه و کتشو دوستت دارم :love:
    سلام. خوبم خوبی؟
    خواهش میکنم. اصلا قابل شما رو نداشت داداش بیژن :)
    دوست داشتی آهنگو؟ شنیده بودی قبلا؟:huh: من برای ِ بار اوله اسمشو میشنوم:D
    سه شنبه ها با موری؟ نویسنده ش کیه؟ قشنگ بود؟
    دیدین نوشته از نظر فلسفی دیدگاهش مثه کگور نویسنده ترس و لرزه. من این ترسو لرزو باید حتما کامل بخونم. اگه شده چند بار بخونم تا بفهمم چی میگه میخونمش. میرم کتابخونه کتابشو میگیرم بهتره.
    انشاالله همیشه سلامت باشی و پر انرژی. دور از جونت سرما خوردی؟
    باز گفت پیری!!! باز گفت پیری!!!!!!! :mad: فلفل بیارم؟ :w02:
    ادای آدم پیرا رو در نیار. اگه پیر شدی باید یه عصا بگیری دستت با یه کلاه روی ِ سرت. بری بشینی توی پارک یاد ِ جوونیات بکنی:huh: واااااااااااااااااااای عاشق ِ این جور پیرمردام :D
    کلا پاییز حس و حالش اینجوریه. انقدر هم پیش پیش سراغ پیری نرو. وقتش بشه خودش میاد. آهسته و پیوسته :)
    آنقدر می خندم ک غم از رو برود

    زندگی باید کرد، گاه با یک گل سرخ

    گاه با یک دل تنگ

    گاه باید رویید در پس این باران

    گاه باید خندید در غمی بی پایان
    هر کس
    با صفتی زیبا میشود
    تو با خندیدن
    من با گریستن
    خدا،
    این زیبایی را از ما نگیرد.
    فراتر از بودن
    به نظر کتاب جالبی میاد. این یکی رو باید حتما بخرم. چون ای بوکش رو پیدا نکردم :دی شرمندگی

    خوندینش شما؟ :huh:
    این جا اگر کسی غم و غصه ای نداشته باشد بهش می گویند مشنگ.
    برای همین اگر غم و غصه ای هم نداشته باشد ، برای خودش چیزی دست و پا می کند تا نگویند طرف بی غم است!

    از کتاب: دیگر اسمت را عوض نکن
    نویسنده: مجید قیصری
    به همين سادگي آدم اسير مي شود و هيچ كاري هم نمي شود كرد . نبايد هرگز به زنان و مردان عاشق خنديد . همين جوري دو تا نگاه در هم گره مي خورد و آدم ديگر نمي تواند در بدن خودش زندگي كند ، مي خواهد پر بكشد .

    از كتاب : سال بلــوا
    نويسنده : عباس معروفى
    بگذار که بر شاخه این صبح دلاویز
    بنشینم و از عشق سرودی بسرایم

    آنگاه به صد شوق، چو مرغان سبکبال
    پر گیرم از این بام و به سوی تو بیایم

    خورشید از آن دور، ار آن قله پر برف
    آغوش کند باز، همه مهر، همه ناز

    سیمرغ طلایی پرو بالی ست که چون من
    از لانه برون آمده دارد سر پرواز

    پرواز به آنجا که نشاط است و امید است
    پرواز به آنجا که سرود است و سرور است

    آنجا که سراپای تو، در روشنی صبح
    رویای شرابی ست که در جام بلور است

    آنجا که سحر،گونه گلگون تو در خواب
    از بوسه خورشید ، چو برگ گل ناز است
    سلام
    خوبم مرسی
    دداش بیژن چطوری؟
    کم پیدایی عزیز دل...
    سلام سالوادور چرا برای خودت عکس میذاری تو پروفایلت؟ هان؟

    چند وقته با هم تمرین زبان ننموده ایم
    از این نبود. شاید به خاطر این بود که جمعه بود:D

    با اجازه برم. شبت بخیر :gol:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا