خدایا
ایا کسی هست
که تنهایی با تو را
برایم معنا کند
و جان هایمان را
از تلاقی دو قلب و دو جان
به کشف وحدت تو برساند
دستان گرم کدامین اندیشه و قلب پاک
کلید این قفلهای بسته را می گشاید
ایا کسی هست؟
که چشمان همیشه منتظر
این همه
فرشته خسته رابه
دستان انسان بیداری پیوند زند
ایا کسی هست
که باورم را بپذیرد
و صبر و سکوتم را از میان این همه ازدحام دریابد
و این تنهایی
این تنهایی بی کران را
به استانه ی تو برساند
و از تکرار ها ی تاریک رها سازد
خنده های کوچک و همیشگی ام
حکایت درد های من ..نه...
حکایت دردهای زمانه است
کدامین جاده
فعل رسیدن تو
فعل ایستادن و حرکت و انتظار من را
صرف می کند
خدایا
به
کدامین نگاه
چشم بدوزم
تا
هنگامه ی سحر
برایم از تو سخن بگوید
و مرا
به سوی دشت دانستن ها ببرد
به کجای این بی کران دل ببندم
تا
بالهای اندیشه ام را
از این سنگینی بی فکر ها و بی عشقی ها
رها سازد
و قلبم را به وسعت نزدیکای خودت
پر سازد
سبکم کن
سنگینی ندانستن ها
بدجور پرده های بی تو بودن را بر جانم پوشانده
سبکم کن
سبک
سبک
.
.
.
.