(رها)
پسندها
1,761

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • - ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ، ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺧﺮﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻧﮕﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ ،
    ﺍﻣﺎ ﺍﻧﺪﮐﻲ ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.
    ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ: ﮐﻤﻲ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ، ﺟﺎ
    ﺑﺎﺯﻣﻲ ﮐﻨﺪ .
    ﺧﺮﻳﺪﻡ ، ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ، ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ ، ﻓﻘﻂ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﻱ ﭘﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﺳﺎﺧﺖ .
    ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ، ﺑﻬﺮ ﺣﺎﻝ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻧﮕﻲ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻢ ، ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻢ !
    ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻫﻢ ، ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.
    ﻣﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﮐﻔﺸﯽ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ، ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺑﻮﺩ ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ،

    ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ! "ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺳﺖ"
    ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﺩﺍﺷﺖ .
    ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻃﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ
    ﺣﻤﻠﺶ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﯼ ﺩﻟﺨﻮﺍﻩ ﺗﺒﺪﯾﻞﺷﻮﺩ.
    ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ !
    ﺍﻣﺮﻭﺯ، ﮐﻔﺶ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﺍﻧداختم ...

    { پائولو کوئلیو }
    چشم هايم ضعيف شده اند
    و دست هايم مى لرزند
    انگار ديگر بزرگ شده ام
    بچه كه بودم فكر مى كردم
    كسى به سنِّ امروزِ من
    يعنى " آدم بزرگ "هميشه دوست داشتم بزرگ شوم
    هنوز هم مطمئن نيستم كه شده ام يا نه
    اما...
    حالا از پيرى مى ترسم
    از دچار شدن به سرنوشتِ پدر
    از فراموش شدن
    از سرما
    از برف
    از
    ...
    مى ترسم
    میدانم
    دیگر هیچ دشتی
    میان دست هایم نخواهد وزید
    و قلبم را
    باد تبعید خواهد کرد
    به جایی دور
    دورتر از چشم های تو
    جایی که هیچ صبحی
    برای آوازهای محلی ام
    طلوع نخواهد کرد ..
    از پشت عینک آفتابی
    می شد دور از چشم همه
    تو را سیر تماشا کرد ..
    از این عشق ، کسی بویی نمی برد
    اگر رنگ گونه هایم
    چیزی لو نمی داد ..


    { زهراطراوتی }
    چنان خسته‌ام از روزگار ،
    انگار روحِ صد آدم پیر در سینه‌ام حلول کرده است.
    پیرمردِ درونِ من، از اینهمه روز‌های بی‌ شمار تنها یک بهار آرزو دارد.
    یک بهار که غروبش، دلِ هیچکس نلرزد ..

    { نیکی‌ فیروزکوهی }
    همیشه کسانی هستند
    که در نهایت دلتنگی
    نمی توانیم آنها را در آغوش بگیریم
    بدترین اتفاق شاید همین باشد ..

    { ايلهان برك }
    It is not just war, quake and smoking that people can die from. Someday, they will equally die from smiles which they failed to make and tears which they failed to shed.
    .. انسان فقط از جنگ، زلزله و سیگار نمی‌میرد، انسان روزی، از لبخند‌هایی که نمی‌زند، و اشک‌هایی که نمی‌ریزد، خواهد مرد ..
    بی تو من تندیسی از یک آدم وا رفته ام
    پادشاه سرزمین های به یغما رفته ام

    مرگ را بی شک جوابی نیست اما بعد تو
    بارها تا مرز حل این معما رفته ام ..

    اوج در راه تو بی معناست،من با این حساب
    گویی از کوهی بدون قله بالا رفته ام

    من شبیه تشنه ای هستم که دنبال سراب
    بارها گفتم نخواهم رفت اما رفته ام

    از ازل خود را به جای سایه ام جا زد ،مدام
    بخت بد همراه من بوده است هر جا رفته ام

    نیستی و عایدم دستی ست خالی،این منم
    رود بی آبی که با ذلت به دریا رفته ام


    { جواد منفرد }
    ماهی نمی داند، کدامین سینِ هفسین است؟!!!
    اما میان حلقه ی سین های رنگین است !

    او مانده و یک سفره احساس ِ بد ِ غربت
    ماهی فقط می داند این هم جزء آیین است

    حتی اگر افکارش از دریا شود لبریز
    در تُنگ ِ تَنگ ِ لحظه ها، محکوم تمکین است

    وقتی میان سفره ی نوروز می میرد
    یعنی تحمل کردن این درد، سنگین است

    ماهی نماد زندگی ، اما اسیر مرگ ...
    انگار رسم ِ تُنگ ِ تَنگ ِ لحظه ها این است ..


    { مهتا پناه }
    روزی
    دوباره به آسمان نگاه خواهم کرد
    از رهگذری خواهم پرسید
    امروز روزِ چندم مهر است ؟
    و صورتی را برای شاخه گلی در دستم
    و نارنجی را برای غروبی پاییزی
    و آبی را برای پیراهنِ تو به خاطر خواهم آورد
    به جای تمامِ چیزهایی که از یاد برده ام

    آن روز
    پیراهنِ آبی ات را پررنگ تر بپوش
    آدمی،جایزالخطاست
    و پرنده ای که فراموشی بگیرد
    هر لحظه ممکن است
    دوباره پرواز کند.

    { لیلاکردبچه }
    بزرگترین گناهی را که یک انسان
    می‌تواند مرتکب شود ، مرتکب شده‌ام ..
    "خوشبخت نبوده‌ام "…
    مترسك گفت : اي گندم ! تو گواه باش كه مرا براي ترساندن آفريدند؛
    غافل ازاينكه من عاشق پرنده اي بودم که از ترس من از گرسنگي مرد!!!
    سال ،
    نو می شود
    و یادت ،
    یکسال کهنه تر ..
    هرچه بیشتر می گذرد
    این شراب کهنه
    بیشتر مرا مست می کند ..


    { زهرا طراوتی }
    ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻠﺒﻪ ﯼ ﺩﻧﺠﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺧﻮﺩ
    ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ....
    ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ
    ﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺷﺮ ﺷﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ
    ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮒ
    ﺑﻪ ﺷﻔﺎﺑﺨﺸﯽ ﯾﮏ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ
    ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ
    ﮐﻪ ﺩﺭ آﻥ ﻗﻮﺱ ﻭ ﻗﺰﺡ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭد

    ﺯﻧﺪﮔﯽ آﻥ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﯽ
    ﯾﮏ ﺳﺮﺍﻏﺎﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭد ..
    زندگی کن
    ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ، ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ
    ﺭﻭﻧﻖِ ﻋﻤﺮِ ﺟﻬﺎﻥ ، ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﮔﺬﺭﺍﺳﺖ ..

    ﻗﺼﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎ ....
    ﺑﺮﮔﯽ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍﺯ ﺑﻘﺎﺳﺖ .
    ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ....
    ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ ....
    ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ....
    ﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ ؛
    ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ
    ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ ....

    ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ...
    ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ...

    بسیار بسیار بسیار ممنونم
    عید شما هم سرارسر باشه از شادی و ارامش و لحظاتی که پر از پاکی و خوبیه
    :w30::w30::w30::w30::w30::w30::w30:
    نو شدن لحظه ها و تاریخو ساعت مبارک باشه واست.
    امسال تاریخ تقویمت پر بشه از خبرای خوب.لحظه های ناب.خاطرهای شیرین...
    خسته ام از زندگی
    از مثل زندان بودنش
    این نمایش درد دارد
    کارگردان بودنش ..
    خنده های زورکی را خوب یادم داده ای
    مهربان بودی ولیکن مثل مهماندارها ..
    گفت تا امروز دیدی من دلی را بشکنم
    بغض کردم خود خوری کردم نگفتم بارها

    { سیدتقی سیدی }
    بهار آمده و برگ ریز مانده دلم
    دلم شکست خدا ریز ریز مانده دلم
    هوای عربده در کوچه های شب دارم
    ولی خمار شرابی غلیظ مانده دلمسرم هوای "سرم چرخ می زند " دارد
    در آرزوی " عزیزم بریز! " مانده دلم
    به این امید که شاید به دیدنم آیی
    به رغم حرف پزشکان مریض مانده دلم
    به آن هوا که بلندش کنی مگر از خاک
    هنوز روی زمین سینه خیز مانده دلم
    تو آمدی و به زندان عشق افتادم
    به لطف نام تو اما عزیز مانده دلم
    صدای تو ، نفس تو، نگاه کردن تو
    هنوز عاشق این چند چیز مانده دلم
    هنوز مانده تصرف کنی دلاور من
    تنم لبم غزلم مانده، نیز مانده لیم
    به خنده گفت : تنت نه! لبت نه! شعرت نه!
    گزینه ای است که بر روی میز مانده دلم ...



    { آرش شفاعی }
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا