کیستی؟
کیستی تو؟
که در این بی کران بی مرز
لحظه لحظه هایم عادت با تو بودن را می طلبد
کیستی؟
کیستی تو؟
که جزیی از تو مرا ویران می کند
کیستی ؟
کیستی تو؟
سبزینه نهالی یا غرش اسمان؟
من را از این حیرانی ازاد کن
ببین چگونه در بهت حضورت سرگردانم
چشم هایم را بسته ام
پلک های کودکانه ام را گشوده ام
و با ذهن اب و افتاب
تو را می نگرم
به من بگو
بگو
چگونه در این خاموشی بی مرز فریاد میزنی؟
زخم های قلبم سبز شده اند
روزی درختی می شوند محکم
و
هم نوا با باد نام تو را می برند
ان روز
بهشت به زمین امده
کیستی ؟
کیستی تو؟
که در سیاهی شب
و کدورت خاک
اینچنین سخت نشسته ایی
ودر قاب برگ و سپیدی صبح لبخند میزنی
من
را به خواستن
انچه
که
تو خواهی
خوش کن
کیستی ؟
کیستی تو؟