anahita1370
پسندها
2,352

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • شکایت ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ... ﺍﻣﺎ ...

    ﺁﯾﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎً ﻧﺸﺪ ... ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺬﺭ ِ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯼ ﺑﯽ ﺷﮑﯿﺐ،

    ﺩﻣﯽ ﺩﻟﻮﺍﭘﺲ ِ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ِ ﺩﺳﺘﻬﺎﯼ ﻣﻦ ﺷﻮﯼ؟

    ﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺗﮑﺮﺍﺭ ِ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﻭ ﻫﻤﺼﺪﺍﯾﯽ ِ ﻧﻔﺴﻬﺎﻣﺎﻥ!

    ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺯﻧﮕﯽ ...

    ﻭﺍﻗﻌﺎً ﻧﺸﺪ؟

    ﻭﺍﻗﻌﺎً ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ِ ﺳﮑﻮﺕ،

    ﺗﻨﻬﺎ ﺣﺎﺻﻞ ِ ﻓﺮﯾﺎﺩ ِ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﺗﺮﺍﻧﻪ ...

    ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ِ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺷﻤﺎ ﺑﻮﺩ؟

    ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ... ﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﻤﻨﺎﮎ ِ ﻣﻦ ... ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﻧﺮﺳﯿﺪ!

    ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ... ﺑﺎﻏﭽﻪ ﯼ ﺷﻤﺎ ...

    ﺍﺯ ﺁﻭﺍﺭ ِ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ

    ﻗﻄﻌﻪ ﺍﯼ ﻫﻢ ... ﺑﻪ ﻧﺼﯿﺐ ... ﻧﺒﺮﺩ !

    ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ﻧﺎﻏﺎﻓﻞ ... ﺍﺯ ﻓﻀﺎﯼ ﻓﮑﺮﻫﺎﯾﺖ ... ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻡ!

    ﻣﻦ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ... ﻫﻤﯿﻨﺠﺎ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ!

    ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﭘﺎﺭﮎ ِ ﺑﯽ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ

    ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺷﻤﺸﺎﺩﻫﺎ ... ﺷﻌﺮﻫﺎ ... ﺷِﮑﻮﻩ ﻫﺎ ...

    ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ... ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﻣﺎ

    ﻫﻤﺎﻥ ... ﻫﻔﺖ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﯼ ﭘﯿﺸﯿﻦ ﺍﺳﺖ!

    ﺩﯾﮕﺮ ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ... ﺩﺭ ﮔﺬﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎ ... ﮔُﻤﺶ ﮐﺮﺩﯼ!

    ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ... ﻧﺸﺎﻧﯽ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ... ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺑﺮﺩﯼ!

    ﻧﮕﻮ ﮐﻪ .. ﻧﻤﺮﻩ ِ ﭘﻼﮎ ِ ﻏﺒﺎﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﯼ ﻣﺎ ...

    ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﺕ ﻧﻤﺎﻧﺪ!

    ﺁﯾﺎ ﺧﻼﺻﻪ ﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﮔﻔﺘﻪ،

    ﺣﺮﻓﯽ ﺷﺒﯿﻪ » ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺭﻡ « ﺗﻮ

    ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻔﺘﮕﻮﯼ ﺩﻭﺭ ِ ﮔﻼﯾﻪ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ... ﻧﯿﺴﺖ؟
    من درست مثل برگی ام

    که بالای درخته کناره برکه...عاشق یکی از ماهی های درون آب شده!

    خسته از روزهای تکراری برگ بودن

    با ترس رسیدن پاییز

    با قلبی مملو از ماهی قرمز

    چشمانش را میبندد

    باد بی هوا می وزد و برگ شجاعانه از درخت می افتد...اما نه درونه آب!!!

    درست بینه آب و هوا....بین ماهی و درخت!!

    روی آب شناور میماند....و همراه با آن جریان می یابد

    حالا.....نه توانه برگشتن به درخت را دارد......نه توانه تکمیل مسیر عشق....

    من درست مثل همین برگم....

    نه میتوانم دوستت نداشته باشم....نه توانه دوست داشتنت را دارم ...
    ین روزها که همه چیز گران شده است
    دیگر کسی خریدار حرف هایم نیست
    همه چیز گران شده
    قلب ها گران تر از همه
    سیری چند دل می فروشی؟
    یا که بهای قلب شکسته چقدر است؟
    خداست دیگر...

    دنبال بهانه برای بخشش میگردد

    ولی انسان است دیگر...

    آغوش شیطان را گرمتر میبیند
    خدای من خدایست که اگر سرش فریاد بکشم :

    به جای دست رد به سینه ام ، نوازشم می کند و می گوید :

    من که میدانم جز من کسی را نداری ...!
    مروز برات شعر گفتم :

    مصرع اول :

    من " تو " را می بوسم

    مصرع بعد هم

    من " تو" را می بوسم

    ایراد ندارد ، به کسی چه اصلا

    شعر خودم است ...

    من " تو " را می بوسم ....
    دخـــ ـ ــتر بودن تاوانــ ـــ دارد...!!!

    عاشــــ ♥ـق میشوی از رویـــــ عشق نه هـوس...!!!

    تــ ـنت را به او میــ سپاری بعد از آن تو هـرزه ای و...

    و او کمـــ ــی دخـــتر بازی کرده است!!!
    ـــَــــــــــﺦ ﺩﺍﺩﻥ ﻫَﻤﯿﺸـــــــﻪ ﻫــــــﻢ”ﺑـَــــﺪ “ﻧﯿﺴـــــﺖ
    ﺑــــﻪ ﺑَﻌﻀﯿـــــــــﺎ ﺑﺎﯾـــــــﺪ ﻧـَـــــــﺦ ﺩﺍﺩ تا
    “ﺩَﻫﻨﺸــُــــــﻮنو” “ﺑــــــــﺪﻭﺯَﻥ”
    ﺷﺐ ﺍﺳﺖ ﮐﻠﻨﺠﺎﺭ ﻣﯿﺮﻭﻡ …
    ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﺩﻟﺘﻨﮕﯿﻬﺎﯾﻢ …
    ﺑﺎ ﻗﻠﺐِ ﻟِﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ …
    ﺑﺎ ﻏُﺮﻭﺭِ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﻡ …
    ﺳﺮﺍﻏﺶ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻡ …
    ﻧﮕﯿﺮﻡ .. ﺑﮕﯿﺮﻡ ..
    ﻧﮕﯿﺮﻡ …
    ﻧﺰﺩﯾﮏِ ﺻﺒﺢ ﺍﺳﺖ …
    ﺩﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺯﺩﻡ …
    ﻣﺸﺘﺮﮎِ ﻣﻮﺭﺩِ ﻧﻈﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝِ ﻣﮑﺎﻟﻤﻪ ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ !!
    هربار که کودکانه دست کسی رو گرفتم
    گم شده ام !
    ترس من از گم شدن نیست ..
    ترسم از گرفتن دستی ست که بی بهانه رهایم کند !
    دنیا رو می بینی ؟
    حرف حرف میاره ، پول پول میاره ، خواب خواب میاره
    ولی محبت خیانت میاره !
    دل استــ دیگر خسته میشود …
    بی حوصله میشــود …
    از روزگار از آدمـــــــها از خــودشـــــ
    از این قابــها , از اثباتــ , از تـــــوضیــح
    از کلماتــــی که رابـــطه ها را به گند میکشـــد
    هنوز منتظرم
    وسط یک شب بارانی
    که از شدت تب عرق کرده ام
    بیدارم کنی و
    بگویی
    چیزی نیست
    خواب می دیدی…
    خوبم...باور کنید...

    اشکها را ریخته ام...غصه ها را خورده ام...

    نبودنها را شمرده ام...

    این روزها که میگذرد خالی ام...

    خالی از خشم،نفرت،دلتنگی...و حتی از عشق...
    خالی ام از احساس ...........!!!
    تنهایـــــــــــــــــ ــــے یعنے...

    یـــــــــــــــــ ــــادت باشه

    وقتـــــــــــــــــ ــــے داری میرے بیرون

    دستـــــــــــــــــ ــــکشت رو هم ببرے،

    چـــــــــــــــــ ــــون کسے نیست

    که دستـــــــــــــــــ ــــت رو تو دستاش بگیره و هـــــــــــــــــ ــــا کنه...!‬
    چه فرقــے دارد

    " شهــر ِ ما خانــه ے ما باشــد " یا نـباشـد ؟ ...

    وقتــے تــو نــه در شهر ِ ما هستــے ...

    و نـه در خانــه ے ما !!!!
    ‫تقصیر مرگ نیست كه ما اینهمه تنهاییم...

    انگار جهان فنجان قهوه ای است كه سرد شده...

    گاهی پشیمانی...

    گاهی پس میزنی...

    و تنها میتوانی سوزن را از سینه پروانه ای غبار گرفته در اوری...‬
    خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی ...

    خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری ...

    خیلی سخته که روز تولدت ، همه بهت تبریک بگن ، جز اونی که فکر می کنی به خاطرش زنده ای ...

    خیلی سخته که غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی ، بعد بفهمی دوستت نداره ...

    خیلی سخته که همه چیزت رو به خاطر یه نفر از دست بدی ، اما اون بگه : دیگه نمی خوامت......

    خیلی سخته...خیلی....
    بعضی ها رو نباید تحویل میگرفیتم ولی گرفتیم !


    به بعضی ها نباید رو میدادیم ولی دادیم !


    با بعضی ها نباید حرف میزدیم که زدیم !


    این از سخاوت ماست نه از حماقت !
    اسمش را میگذاریم؛ دوست مجازی
    ...
    اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته

    خصوصیاتش را که نمیتواند مخفی کند

    ...وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را مینویسد

    وقت میگذارد برایم، وقت میگذارم برایش

    نگرانش میشوم

    دلتنگش میشوم

    وقتی در صحبت هایم، به عنوانِ دوست یاد میشود

    مطمئن میشوم که حقیقی ست

    هرچند کنار هم نباشیم هرچند صدای هم را هم نشنیده باشیم،

    من برایش سلامتی و شادی آرزو دارم
    بعضی آدمهــــــا یهـو میــان ...

    یهـو زندگیـتـــــو قشنگ میکنن ...

    یهـو میشن همــــــه ی دلخـوشیت ....

    یهـو میشن دلیـل خنــــــده هات...

    یهـو میشن دلیل نفس کشیــــدنت ...

    بـعــــد همینجـوری یهـو میــــــرن ....

    یهـو گنـــــــــــد میـزنن بـه آرزوهــــات ...

    یهـو میشن دلیل همــــــــه ی غصــه هات و همـــــــه ی اشکات . .

    یهـو میشن سبب بلا...
    ﯾكـــــ ﺳﺎﻋتــــ ﮐـِــ ﺁﻓﺘﺎبــــ ﺑﺘﺎﺑـــﺪ،ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺁنـــــــ
    ﻫﻤـِـ ﺷبـــــ ﻫﺎیــــــ ﺑﺎﺭﺍﻧیــــــ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﻣیـــ ﺭﻭﺩ
    ﺍﯾنـــ ﺍﺳتــــ ﺣﮑﺎﯾتــــ ﺁﺩمــــ ﻫﺎ،
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    ﻓﺮﺍﻣﻮﺷیــــــ .
    سکوت کن،فریادنزن


    بگذارباصحبت هایشان نشان دهندآنطوری که تظاهر می کنند نیستند


    امان ازاین انسان های به ظاهرمحترم...
    من می بافم و تو می بافی ،

    من برای تو کلاه تا سرت را گرم کند ،

    تو برای من دروغ تا دلم را گرم کنی...
    این در از بیرون قفل شده

    کاش از درون بسته می‌شد

    در این خانه کسی نیست!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا