elnaz f
پسندها
18

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • کاش آن شب را نمی آمد سحر

    کاش گم در راه پیک بد خبر

    ای عجب کان شب سحر اما به ما

    تیره روزی آمد و شام دگر

    دیده پر خون از غم هجران و او

    با لب خندان چه آسان بر سفر

    ای دریغ از مهربانی های او

    دست پر مهر آن کلام پرشکر

    غصه ها پنهان به دل بودش ولی

    شاد و خرم چهره اش بر رهگذر

    در ارزان زان ما بود ای دریغ

    گنج پنهان شد به خاک و بی ثمر

    تا پدر رفت آن سحر از پیش رو

    بی نشان را خاک تیره شد به سر
    raftanat ra tasliyat
    ay behtarin doost aziz raftanat tasliyat
    safare axarat be xeir ay refighe madereseiam
    tasliyattttttttttttttttttttttttttttttttttttttttttt tttttttttttttttttttt
    سلام خدایا

    امشب کمی دلم تنگ است درد دلی.خواهشی ازت دارم

    من مادر دلسوز و پدر زحمت کش و خواهر و برادرم را به تو میسپارم میخواهم تا زمانی که هستم هیچ وقت مرگشان را نبینم همیشه سالم و خوشحال باشند .ازت

    همین یه خواهش را دارم وبخاطرش از هر چه تمانای دیگرس دست میکشم از ارزوهایم از رویاهامم دست میکشم خدایا همین یه خواهش را در درگاهت دارم دوستت

    دارم خدای مهربانم دوستت دارممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم:gol::gol::heart:
    گاهی خودم را بغل میکنم
    بر زانو هایم میخوابانم
    لحاف دستانم را تا صورتم میکشم تا نور مانع آرامش چشمانم نشود
    برایش لالایی هم میخوانم
    کم کم صورتم خیس میشود و بعد زانوهایم
    آرام میگویم غصه نخور عزیزم این درمقابل تو هیچ هم نیست
    خودم جان تو خدا را داری
    خودم میگوید میدانی بیشتر از چه دلم میگیرد؟
    آرام میگویم چه مهربانم؟
    میگوید خودم را هم میتوانم بغل کنم
    اما خدایم را نه
    این بزرگترین حسرتیست که به گور میبرم
    در اوج لبخندها و گریه هایم او مرا میان دستانم در آغوش میگیرد
    اما من...
    نه...
    خدایا بگذار برای یکبار هم که شده تو را در آغوش بگیرم...
    sun raha hena tu ro raha hoon mein

    داری میشنوی دارم گریه میکنم

    aashgei2
    این اهنگه خعلی با حاله...خوشم میاد ازش...:smile:
    خب دوست من خوبی حالا؟؟؟
    حالا بارون میاد اما...
    جای تو پیش من چتره....
    پیش ما که نمیاد الان چن وقته...:redface:
    مرسی عزیزم.....
    حالا این یار قدیمی کی بوده؟؟؟:redface:
    پدرم....
    با موهای سپیدش...
    پاکی قدومش...
    صفای وجودش...
    سنگینی سکوتش...
    نجابت و غرورش...
    وبا زمزمه ی کلامش در جذبه ی محراب ...
    گستره ی وسیع جنت بود ...
    ومن فقط" پدر" می خواندمش.....
    من بارون رو زیاد دوست نداشتم ولی زندگی بهم یاد داد که ارامش بخش ترین نواهای زندگی باران است که باهر ضربه ی اهنگین خود به شیشه مرا قدم قدم به گذشته جایی که اولین صفحه ی زندگیم باز شد می برد امشبم جلود پنجره ی جای دوست داشتنیم نشسته ام یار قدیمی مرا یاد کرده است...
    سلام الناز خانوم گل.. ممنونم
    ولی تولدم هنوز نشده!! دو ماه دیگه ایشالا :دی
    اگر به خانه ی من آمدی
    برایم مداد بیاور مداد سیاه
    میخواهم روی چهره ام خط بکشم
    تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم
    یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!
    یک مداد پاک کن بده برای محو لبها
    نمیخواهم کسی به هوای سرخی شان، سیاهم کند!
    یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم
    شخم بزنم وجودم را ... بدون اینها راحتتر به بهشت میروم گویا!
    یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد
    و بیواسطه روسری کمی بیاندیشم!
    نخ و سوزن هم بده، برای زبانم
    میخواهم ... بدوزمش به سق...
    اینگونه فریادم بی صداتر است!
    قیچی یادت نرود،
    میخواهم هر روز اندیشه هایم را سانسور کنم!
    پودر رختشویی هم لازم دارم
    برای شستشوی مغزی!
    مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
    تا آرمان هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.
    میدانی که؟ باید واقع بین بود !
    ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی میفروختند
    برایم بخر ... تا در غذا بریزم
    ترجیح میدهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم
    سر آخر اگر پولی برایت ماند
    برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،
    بیاویزم به گردنم .... و رویش با حروف درشت بنویسم:
    من یک انسانم
    من هر روز یک انسانم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا